یعنی: ای کسی که ساحرانِ فرعون را نجات داد (و بخشید)، پس از سالها انکار (و کفر)؛ و چنان بودند که متنعّم به نعمتهای خدا بودند که روزیش را می خوردند ولی پرستش دیگری را می کردند و با خدا دشمنی و ضدیّت داشتند و رسولانش را تکذیب می کردند...
خدایا، تو که چشمانت را به یک عمر کفر و عصیان ساحران فرعون بستی و نجاتشان دادی، از گناهان و تقصیرهای ما هم بگذر و ما را عاقبت بخیر کن...
رسیدن به این نقطه که توبیخ و انتقاد (اون هم از نوع تند و بی انصافانه) برای ما با تشویق و تشکر، هیچ فرقی نداشته باشه؛ خودش یه بلوغه که هرکسی بهش نمی رسه.
اگر کارمون درسته، پس نه نیازی به ترس از توبیخ هست و نه انتظاری به تشویق.
حدود سه سال قبل بود که تصمیم گرفتیم با رفقای حوزه، یه سری به آسایشگاه معلولین ذهنی و جسمی بزنیم.
از جمع بیست ـ سی نفری ما، فقط دو سه نفر قبلا خودشون سر زده بودن.
همونا هم بهمون گفتن این بچه ها خیلی تشنۀ محبّت هستن، خیلی خوشحال میشن وقتی یه دستی به سرشون بکشی و نوازششون کنی!
درسته که معلول ذهنی هستن، اما محبّت رو خوب می فهمن...
...
اول رفتیم با مسئول اونجا صحبت کردیم و اونم از مشکلات مؤسسه گفت؛
از اینکه با چه بدبختی ای اونجا رو سر پا نگهداشتن؛
از اینکه تو این اوضاع بد اقتصادی نمی تونن پوشک برای بچه ها تهیه کنن و مجبورن از پارچه استفاده کنن،
از اوضاع بچه ها گفت که بیشترشون بخاطر مشکلات جسمی، غذایی جز سوپ نمی تونن بخورن،
از کمبود مالی برای پرداخت حقوق کارکنان گفت و...
...
وارد ساختمون مؤسسه شدیم؛
یه بوی خاص و نامتبوعی در فضا حاکم بود؛
سه طبقۀ ساختمون، از اتاق های بزرگی ساخته شده بود که در هر اتاق در سه ردیف تخت های حفاظ دار گذاشته شده بود که یه موقع بچه ها نیفتن زمین؛
همه بچه ها، از دختر و پسر رو کچل می کردن تا بیماری پوستی نگیرن؛
همه یه مدل لباس ساده تنشون بود و البته بعضی هم پیرهن تنشون نبود (نمیدونم چرا)؛
دندون های بچه ها به شدّت زرد و بعضا اساسی خراب شده بود! (احتمالا پرستارها نمی تونستن بهشون مسواک بزنن!)
خیلی از این بچه ها، تمام زندگیشون روی همون تخته! و به ندرت می تونن بیارنشون بیرون که یه هوایی تازه کنن!!
...
سعی می کردیم که به همه تختها سر بزنیم و بچه ها (که از شش هفت سال تا 50 سال بودن) رو ناز و نوازش کنیم و پای صحبت بعضیاشون که می تونستن یه چیزایی بگن، بشینیم؛
عجیب خوشحال می شدن و این خوشحالی رو کاملا واضح بروز می دادن. با خنده هاشون، با دست و بال زدناشون، بعضیاشونم نمی خواستن دسستو ول کنن و محکم بهت می چسبیدن! یادمه یکیشون محکم استادمون رو بغل کرده بود و بهش می گفت «بابا»! آخ که چقدر دردناک بود...
...
چیزهای دیگه ای هم دیدم که نمی تونم در موردش چیزی بنویسم...
اما یکی از چیزهایی که برام جلب توجه کرد، کارکنان مؤسسه بودن که احساس می کردم خود این عزیزان هم واقعا نیازمند توجّه هستند، مخصوصا کسانیکه مستقیم با بچه ها سر و کار داشتن! احساس می کردم یه غم عمیق در وجودشون هست، ناراحتن و چندان حال و حوصلۀ صحبت کردن ندارن...
...
واقعا سلامتی نعمت بزرگیه که تا از دستش ندیم قدرش رو نمی دونیم!
وقتی «سید محمد خاتمی»، «میر حسین موسوی»، «حسن روحانی»، «عبدالناصر همّتی» و «محسن مهر علیزاده» از آزادی های اجتماعی و حقوق زنان و حجاب و تعامل با دنیا (بخوانید غرب وحشی) و این چیزها صحبت می کنند، طبیعیه که قشر مرفّه بی درد (که عمدتا رابطۀ خوبی هم با مذهب ندارن) ازشون حمایت کنن؛
و همینطور تا حدّی طبیعیه که قشر خاکستریِ ظاهر بینِ دوستدار آزادی و بی بند و باری هم از این جریان حمایت کنن!
اما چیزی که خیلی خیلی عجیبه، حمایت مقدّس نماها از این جریانِ به اصطلاح اصلاحاته!
کسی که سالی چندبار کربلا می ره، به شدت مقیّد به حجابه، روضه هفتِگیش ترک نمیشه، محرم و صفر لباس مشکیش رو در نمیاره، روز عاشورا قمه هم می زنه، خودش رو از عالَم و آدم اهل بیتی تر می دونه و و و...
بابا تو که دیگه دنبال آزادی و بی بند و باری و شعارهایی که اینا میدن نیستی! تو چرا بهشون رأی می دی؟؟
واقعا چرا؟؟؟
یکی از عمده دلایلی که این جماعت به طیف اصلاح طلب رأی میدن، به خاطر ضدیّت با نظام اسلامیه!!
یعنی این آدم به یه دلیلی با نظام مشکل داره،
مثلا با شخص حضرت آقا مشکل داره، چون آقا مخالف قمه زنی هستن، چون آقا حامی جدّی وحدت فرقه های اسلامی هستن و...
یا مثلا بنا به اعتقاداتشون از اساس قیام های قبل از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) رو باطل می دونن و معتقدن حضرت باید بیان و خودشون امورات رو درست کنن!! (که در جای خودش مفصل بطلان این عقاید اثبات شده).
این عزیزان هنوز نفهمیدن در تنها کشور شیعۀ جهان زندگی می کنن و اگر در امنیت و آرامش هستند و اگر چادر از سر ناموسشون بر نمیدارن، به برکت همین انقلاب و خون شهداست، که هیچ وقت حاضر نشدن بهش خدمتی بکنن و باری رو از روی دوشش بردارن و همیشه بی انصافانه منتقد بودن و هستن و معلوم نیست این بار به کی رأی میدن و یا اصلا رأی میدن!!!
به شمایی که اینطوری فکر می کنی دارم میگم:
وقتی می بینی داعشِ ساخت وهابیت از اصلاحات حمایت می کنه،
وقتی می بینی اصلاحات دم از سازش با وهابیت (آل سعود) می زنه،
وقتی می بینی اصلاحات با اسرائیل کودک کش سر دشمنی نداره،
وقتی می بینی رسانه های کفّار از اصلاحات حمایت می کنن،
چرا باز هم از این جماعت حمایت می کنی؟؟؟؟؟
تو چه جور مقدّسی هستی؟!
این بینش عمیق و بصیرت رو از کجا آوردی؟!
پیغمبر و امام دین و مذهب تو کیه؟!
این چه وضع دین داری کردنه؟!
خواهش می کنم این کلیپ رو ببینید، بعد هرچه خواستید بکنید و بدانید که در قیامت در قبال رأی دادن و ندادن مسئولین:
تو ردیف یکی مونده به آخر وَن نشسته بودم و در مسیر دانشگاه، کتاب می خوندم.
ماشین تو ایستگاه ایستاد و یه پسر (احتمالا دوم یا سوّم ابتدایی) اومد تو و از کنارم رد شد و نشست تو ردیف آخر.
پدرش بعد از زدن «مَن کارت»، با یک کیسه برنج (که احتمالا ابزار کارشو توش گذاشته بود) اومد دقیقا کنار من وایستاد و بهش گفت: «محمد بیا اینجا!» و نشستن تو ردیف کنار خودم.
وقتی که پدرش کنارم ایستاد، یه «بو»ی زباله حس کردم و ناخواسته رومو لحظه ای از کتاب گرفتم و زیر چشمی یه نگاهی بهش انداختم.
لباسای خودش و پسرش تمیز و مرتب بود، اما این «بو»؟؟!
شاید از کیسۀ دستش بود! نمیدونم.
اما هرچی که بود، وقتی از ماشین پیاده شدن، دیگه اون «بو» هم نبود!
یاد سالها قبل افتادم؛
اوّل راهنمایی؛
یه همکلاسی داشتیم که تو صندلی های آخر و اون سمت کلاس می نشست. بچه ها همش مسخره اش می کردن و بهش گیر می دادن که «بو» میده!!!
اصلا روش اسم گذاشته بودن؛ بهش می گفتن «بوگیر» >_< ؛ و خب اونم خیلی ناراحت می شد، اما چاره چی بود؟! می سوخت و می ساخت...
بعدها فهمیدم که پدرش رانندۀ ماشین شهرداری (جمع زباله) است.
نمیدونم ماجرای «بو»، چقدر به شغل پدرش ارتباط داشته؟!
شاید یه بیماری خاصی داشته و شاید هر چی...
امّا باید مسخره می شد؟؟!!
راستی، اون پدر و پسر موقع پیاده شدن از ماشین، مؤدبانه از راننده تشکّر کردن و من احساس کردم پدر، خیلی پسرش رو دوست داره و بالعکس.
🔹 شما که می بینید اینقدر با این زبان مبارزه می شود! با حروف الفباء کسی مبارزه ندارد که!
هر فرهنگی، هر تمدّنی، اگر بخواهد زنده بماند، باید زبانش زنده بماند، اگر زبانش مُرد، خودش مرده است.
این مبارزۀ علنی که شما با زبان عربی می بینید باید بیدار باشید، باید بفهمید، والله این مبارزۀ با اسلام است!
و به خدا قسم ما در مقابل زبان عربی وظیفه داریم که این زبان اسلام را حفظ بکنیم، نگهداری بکنیم.
🔸 کی جلوی شما را گرفته است؟
یک کلاسهایی خودتان تشکیل بدید از این کسانی که زبان عربی را می دانند، در خانواده های خودتان... همه تان این زبان را یاد بگیرید، اگر یاد بگیرید نه تنها ضرر نکرده اید، خیلی هم سود بردید.
یکی از زبان های زندۀ دنیاست.
🔹 این همه انگلیسی زبان ها هِی تبیلغ کردند این زبان خودشان را آنچنان به ما تحمیل کردند که تا اندرون خانه های همۀ ماها نفوذ کرده است.
برای چی بوده این؟ دلشان به حال ما سوخته بود؟
یا برای اینکه عاداتشان را به ما تحمیل بکنند؟!
افکارشان را به ما تحمیل بکنند،
تمدّن خودشان را به ما تحمیل بکنند،
روح خودشان را بر روح ما تحمیل بکنند،
برای اینکه روح ما را خُرد بکنند.
🔸 چقدر ما مسلمان ها غافل بودیم! و چقدر غافل هستیم!
نه تنها ما ایرانی ها، به هر جای دنیای اسلام که انسان قدم می گذارد، می بیند که همینجور قرن ها در خواب بوده اند.
خوشبختانه حالا آدم می بیند مسلمان ها کم کم در حال بیداری هستند.
🔹 چقدر انسان باید متأسف و متأثر باشد که دو نفر مسلمان در مکّه و مدینه وقتی یکدیگر را ملاقات می کنند از دو کشور مختلف، زبان همدیگر را نمی فهمند، باید با زبان انگلیسی تفاهم بکنند.
اینها نقشه های سیصد ساله است، نقشه های چهار صد ساله است!
⁉️ هنوز وقتش نرسیده است که ما اندکی بیدار بشویم در مقابل این نقشه ها؟!
چقدر از اون کسی که سنگ محبتّش رو به سینه می زنیم فاصله داریم!!!
جای بسی تأسّف!
از علی (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «...به من خبر رسیده یکى از سربازان معاویه به یک زن مسلمان حمله کرده و دیگرى به زنى غیر مسلمان که با مسلمانان هم پیمان بوده است و سپس طلاهاى او را از بدنش بزور بیرون آورده است و زن تنها وسیله ى دفاعش التماس، خواهش و گریه و درخواست کمک بوده است. سربازان معاویه بدون رنج و زحمت و بدون ریختن یک قطره خون و زخم دیدن با دست پر بازگشته اند. اگر مرد مسلمانى از این پس از روى تأسف و غصه بمیرد سزاوار است و سرزنش نمى شود. بسیار جاى تعجب است بخدا سوگند اتحاد اینان در راه باطل و اختلاف و متفرق بودن شما در راه حق قلب را ریشه کن میکند و غم را افزایش مى دهد...» [1]
یا امیر المؤمنین، کجائید آقا که ببینید زنان و کودکان مسلمان را پیش چشم خانواده هایشان به خاک و خون می کشند و اصلا عین خیالمان نیست!!!
چطور شما توقّع دارید از اهانت شدن به یک زن غیر مسلمانِ هم پیمان با مسلمانان جان دهیم؟!
چطور شما توقّع دارید از این بی تفاوتی مسلمین بمیریم؟!
هدیه دادن از اموری است که بسیار به آن سفارش شده و تاثیرات فراوانی هم دارد. از نبی مکرّم اسلام(صلّی الله علیه و آله) روایت شده است: «تَهَادَوْا تَحَابُّوا، تَهَادَوْا فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالضَّغَائِن» [1]:
هدیه بدهید تا محبوب شوید، هدیه بدهید که همانا موانع نزدیکی را بر طرف میکند [تا فاصله ها کم شود].
هدیه نشانۀ محبّت ما به دیگران است، پس چه خوب است که انسان ثواب عملی [2] که انجام می دهد را به آن هایی که دوستشان دارد هدیه کند. و این از ثواب عملش نه تنها کم نمی کند، بلکه آنرا افزایش هم می دهد، مانند مشعلی که می توان صدها مشعل دیگر از شعلۀ آن درست کرد، بی آنکه چیزی از آن کاسته شود.
راوی می گوید: «به امام کاظم(علیه السّلام) گفتم: اگر کسی به حجّ برود و حجّ و عمرۀ خود را و یا قسمتی از طواف خود را برای خویشاوند خود منظور کند، آیا اجر و پاداش خودش ناقص می شود؟»
فرمود: «نه، ثواب یک حجّ کامل برای خودش و ثواب یک حجّ کامل برای خویشاوند او منظور می شود. پاداش دیگری هم دارد که به خویشان و دوستان خود صله و خدمت کرده است.»
گفتم: «اگر آن شخص مرده باشد، باز هم ثواب حجّ به او می رسد و در موقعیت او تأثیر می گذارد؟»
حضرت فرمود: «آری، حتی ممکن است مورد خشم و غضب خدا باشد و به وسیله ثواب حجّ، مورد مغفرت قرار بگیرد، و یا اگر در تنگنا باشد، وسعت و گشایش یابد.»
گفتم: «مُرده ای که در تنگنا بوده باشد، می فهمد که این گشایش و وسعت از کجا به او رسیده است؟»
باز فرمود: «آری.»
گفتم: «اگر کسی باشد که با مذهب حق به دشمنی و ستیزه می پرداخته، باز هم ثواب حجّ برای او مفید واقع می شود؟»
آن جناب فرمودند: آری، عذاب او تخفیف می یابد.» [3]
فرقی هم ندارد که ثواب عمل را به یک نفر هدیه کنیم یا چند نفر، به همۀ آنها ثواب عمل کامل می رسد، حتی اگر هزاران نفر را شریک کنیم.
راوی از امام رضا(علیه السّلام) پرسید: «چند نفر را می توانم در ثواب حجّم شریک کنم؟» حضرت فرمودند: «کمْ شِئْتَ» [4]: هر چند نفر که بخواهی.
هدیه کردن ثواب اعمال به اوّلیاء الهی نیز بسیار پسندیده است و اثرات بیشتری نیز خواهد داشت. اهل بیت(علیهم السّلام) بدهکار کسی باقی نمی مانند، و حتما پاسخ خواهند داد. وقتی ما به دوستمان هدیه بدهیم ـ بدون اینکه توقعی هم داشته باشیم ـ ، او خلاف ادب می داند که پاسخ ما را ندهد. انسان های عادی اینگونه اند، اهل بیت(علیهم السّلام) که در اوج قلۀ انسانیّت اند چگونه خواهند بود؟!
#پرونده_ویژه
#ماه_رمضان
___________________
[1] الکافی، ج5، ص144.
[2] به فتوای آیات عظام: بهجت، خامنه ای، سیستانی و صافی، اهدای ثواب اعمال واجب ـ نیز ـ به دیگران، به امید رسیدن ثواب به آنان مانعی ندارد. رسالۀ مصوّر، ج2، ص164، م297.
شیخ صدوق به سند خود از صفوان آورده است که امام صادق(علیه السّلام) فرمود: «هرکسی که سخنی مبنی بر ثواب داشتن عملی به او برسد، حتی اگر رسول خدا آنرا بیان نکرده باشد، [ولی او به امید ثوابش آن عمل را انجام دهد]، خداوند همان اجر را برایش در نظر میگیرد» [1].
و نیز از همان حضرت نقل شده است: «هر کس ثواب عمل خیری را بشنود و آن را بجا آورد، آن پاداش برای او خواهد بود، هرچند به آن صورت که به او رسیده نباشد» [2].
این از تفضل و کرم بی حدّ و حصر خداوند متعال است که انسان عملی را که نه در کتاب الهی نازل شده و نه رسول او بدان دستور داده است بجا آورده و خداوند پاداش آن را به او بدهد.
خدا بسیار کریم تر از آن است که انسان عملی را به خاطر روایتی غیرصحیح که به او رسیده و به امید نیل به ثواب آن انجامش داده را نادیده گرفته و ثواب نداشته اش را به او ندهد!
امثال این سخنان نزد بزرگان نیز مشهور است، پس با یقین به نیل به پاداش عمل، فرصت را غنیمت شمار و از غافلۀ عاملین در این اوقات شریفه خود را عقب مینداز.