یکی از رفقا، خاطره خیلی جالبی از ماه عسلش تعریف کرد که حیفم اومد ننویسمش:
«یکی دو ماه از عقدمون گذشته بود که با خانمم تصمیم گرفتیم بریم ماه عسل.
بلیط هواپیما رو تهیه کردم و چمدونا رو بستیم و منتظر روز پرواز شدیم.
...
روز حرکت فرا رسید.
علی القاعده باید یک ساعت، یا لا اقل نیم ساعت قبل از پرواز تو فرودگاه می بودیم.
یک ساعت به پرواز مونده بود که ما هنوز تو خونه بودیم و من منتظر حاضر شدن خانمم!
یک ربعِ پُر از استرسِ دیگه هم گذشت و شد چهل و پنج دقیقه به پرواز و من همچنان منتظر!!
تَهِ دلم می گفتم: «از پرواز جا می مونیم»، اما هنوز یه کورسویِ امیدی هم بود که می گفت: «نه! ان شاء الله می رسیم».
بالاخره خانمم آماده شد و حرکت کردیم به سمت فرودگاه...
چند دقیقه ای از حرکتمون نگذشته بود که خانمم یه دفعه گفت: «آخ! گوشیمو جا گذاشتم!»
گفتم: «ولش کن! نمی رسیم. جا می مونیم!»
که گفت نمیشه و لازمش دارم [ و البته واقعا لازم داشت].
به راننده تاکسی گفتم برگرده و اینجا بود که اون کورسوی امید رو هم از دست دادم و مطمئن شدم که جا می مونیم.
گوشی رو برداشتیم و دوباره حرکت کردیم،
امّا وقتی رسیدیم به فرودگاه، کار از کار گذشته بود و هواپیما آمادۀ پرواز و دیگه کسی بلیط ما رو چک نمی کرد...
...
گرچه از قبلش مطمئن بودم که جا می مونیم، اما اصلا دلم نمی خواست باور کنم که واقعا جا موندیم.
تا حالا تو دوران مجرّدی پیش نیومده بود که جا بمونم، اما این بار، به خاطر خانمم، اونم برای سفر ماه عسل، جا موندیم.
...
طبیعتا خیلی ناراحت بودم. هم به خاطر جا موندن، هم به خاطر هدر رفتن پول، هم به خاطر دیر آماده شدن خانمم، هم به خاطر اینکه دست از پا درازتر الان باید برگردیم و و و
شاید وقتش بود که اولین دعوای زندگی مشترکمون رو راه بندازم و لااقل یه کم توبیخش کنم که چرا اینقدر دیر کردی تا اینطوری بشه و...
اما با خودم گفتم: الان خانمم کاملا میدونه که مقصّره و خب اونم از اینکه جا موندیم ناراحته، حالا هی من بهش بگم چرا دیر آماده شدی؟! چرا دقّت نکردی؟! چرا گوشیتو از اوّل بر نداشتی؟! چرا؟ چرا؟ چرا؟ هیچ دردی رو که دوا نمی کنه بماند، بلکه به دردمون اضافه هم می کنه و کدورتی پیش میاد...
این شد که تصمیم گرفتم تو مسیر برگشت این مطلب رو اصلا به روی خانمم نیارم که هیچ، تازه بهش اطمینان خاطر هم بدم که اصلا ناراحت نیستم و هیچ اشکالی نداره و بالاخره پیش میاد و اصلا شاید صلاح نبوده بریم و ان شاء الله تو یه فرصت بهتر می ریم و...
ما میخواستیم بریم ماه عسل که خوش بگذرونیم، حالا نشده بریم؛ دلیلی نداره که الان بد بگذرونیم و ناراحت باشیم. ناراحتی چه دردی رو دوا می کنه؟!
...
همینقدر بگم که این برخورد من، چنان باعث جلب محبّت همسرم شد که وقتی فکرشو میکنم، می بینم قطعا اون سفر نمی تونست اینقدر محبّت من رو تو دل خانمم بیشتر بکنه!
و خلاصه اینکه ماه عسلِ نرفته ی ما، خیلی بیشتر برامون فائده داشت...»
#خاطره_کده
#خانواده_کده