سلام.من فکر میکنم درستش اینکه،خوش برخورد کردن با کسانی که برای ما دلسوزی کردن و بخصوص باعث هدایت ما در مسیر خوبی (*خدایی ) شدن یا پدر و مادر و یا دوستان خوب هم مسیر و ... شما اگر نگاه کنید،یک سر چیز بیشتر از انکه جنبه روحانی داشته باشه،در انسان! بیشتر جنبه دیفالت داره(بیشتر شبیه یک شهوته!) . مثلا گروهی از دوستان،تیم فوتبال تشکیل میدهن! یک گروه ا زدوستان این طرف! یک گروه دیگر ان طرف! .. بعد به طرز عجیبی می ببینید،همان گروه دوستانی که تا چند دقیق پیش باهم دوست بودن! حالا برای هم کل کل میکن! و کوری میخونن! جدی هم هست! .. حس ها بی ارزش! مثلا کسی که از خیابان رد میشود،به یک فقیر کمک میکند! ممکن است،حس ترحم! ان گل کرده باشد! ممکن است،برای اینکه ان فقیر بگویید چه قدر ادم خوبی بود! یا یک نوع رازی کردن،خود از خود! باشد،نه برای بعد روحانیت و خدا باشد! ..
پاسخ:
علیک سلام.
ممنون از نظر حضرتعالی.
منظور من از مطلبی که نوشتم اینه که: گاهی ما آدما با اطرافیانمون (پدر و مادر و همسر و فرزند و قوم و خویش و دوست خلاصه هر کسی که روابطمون باهاشون بیشتره)؛ چندان خوب و خوش نیست، چرا؟ بخاطر تکراری بودن قضیه.
یعنی اینقدر دیدیمشون و رابطه هامون عادی شده، که دیگه ضرورتی نمی بینیم که به روی همدیگه لبخند بزنیم و هم رو تحویل بگیریم و...
در صورتی که نوعا در برخورد با دیگران اینطور نیستیم...
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
👌😁