محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۵:۴۵ ق.ظ

کدام شوخی؟

بعضیا «شوخی» می کنن تا شاد بشن،

بعضیا از بس که شادن، «شوخی» می کنن.

 

این دو حالت زمین تا آسمون با هم فرق دارن. دسته اول به سادگی ناراحت میشن و حتی موقعی که دارن میگن و میخندن، واقعا شاد نیستن و اگه تنها بشن دوباره غمگین و افسرده میشن؛ اما دستۀ دوم بالعکس؛ همیشه شاد و پرانرژی ان.

 

معمولا رزمنده ها تو جبهه از دستۀ دوم بودن،

این جور آدما تو خلوتشون یه «غم» جالبی دارن؛ چون غصۀ چیزهای بزرگی رو می خورن، امورات کوچیک دنیایی ناراحتشون نمیکنه لذا عمیقا شاد میشن و اصلا نمی تونن این شادی رو با دیگران تقسیم نکنن؛ نه اینکه بخوان شوخی کنن تا تازه حالشون یه کمی خوب بشه.

اللهم ارزقنا...

#دل_کده

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۹ ، ۰۵:۴۵
محمد هادی بیات
جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۱۶ ق.ظ

شرمندۀ پدر و پدر شرمنده

معمولا هر مدرسه ای، سالی دو سه بار، والدین دانش آموزا رو دعوت میکنه؛

بعضی پدر مادرا هم هستن که خودشون گاهی به مدرسه سری می زنن و اوضاع و احوال درسی و اخلاقی بچشون رو جویا می شن.

 

یه پدری رو تصوّر کنید که از سر مهربونی و دلسوزی برای بچش، هر هفته به مدرسه سر بزنه! یا شایدم هفته ای دو بار!

انصافا مسئولین مدرسه که خسته میشن، میگن آقا چه خبرتونه اینقدر میاین و میرین! بسه دیگه.

 

حالا فرض کنید که بچۀ این پدر، دانش آموز تنبل و بی انضباطی باشه و هر بار که مدیر مدرسه دفتر نمره رو نشون این پدر داد، بندۀ خدا شرمنده شد و سرش رو پایین انداخت و خدایی نخواسته اشکش جلوی مدیر مدرسه هم دراومد.

 

از وجود نازنین امام صادق (علیه السلام) روایت شده:

«تُعْرَضُ الْأَعْمَالُ یَوْمَ الْخَمِیسِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام)» [1]:

اعمال بندگان هر پنجشنبه بر رسول خدا و ائمه هدی عرضه میشود.

 

یعنی امام زمان هر پنجشنبه، مثل یه پدر دلسوز، از سر مهربونی، سری به مدرسۀ ما میزنن و خودمون بهتر می دونیم که شرمنده میشن یا نه...

 

مرحوم حضرت امام (ره) می فرمایند:

«توجه داشته باشید که در کارهایتان جوری نباشد که وقتی بر امام زمان (علیه السلام) عرضه شد، خدای نخواسته، آزرده بشوند و پیش ملائکة الله یک قدری سرافکنده بشوند که اینها شیعه‏ های من هستند. اینها دوستان من هستند و بر خلاف مقاصد خدا عمل کردند. رئیس یک قوم اگر قومش خلاف بکند، آن رئیس منفعل می‏شود... طوری باشد که نامه‏ ها وقتی عرضه می‏شود، ایشان را متأثر نکند... اینها را، نکند که خدای نخواسته از من و شما و سایر دوستان امام زمان (علیه السلام) یک وقت، چیزی صادر بشود که موجب افسردگی امام زمان (علیه السلام) باشد. مراقبت کنید از خودتان، پاسداری کنید از خودتان...» [2].

 

خدا نکنه که ما مصداق این شعر باشیم:

«پرونده ام برای شما درد سر شده................وضع بدم دلیل پریشانی شما»

#حدیث_کده

____________________________

[1] بصائر الدّرجات، ج1، ص 426.

[2] صحیفۀ نور، ج 12، ص 128 و 224 و ج7، ص 267.

۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۹ ، ۰۶:۱۶
محمد هادی بیات
چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۰۳ ب.ظ

دور برگردون

چند وقت پیش داشتیم با خانواده می رفتیم جایی که به خاطر آدرس اشتباه دادنِ بنده، یک دفعه افتادیم تو مسیر ماشینایی که تخته گاز داشتن از مشهد خارج میشدن!

هممون همون لحظه فهمیدیم که تو بد مخمصه ای افتادیم، اما باورش برامون سخت بود.

باید 40 کیلومتر می رفتیم و 40 تا هم بر میگشتیم، و تازه رسیده بودیم به مشهد و سر خونۀ اول!!

خیلی دلمون می خواست همونجا یه روزنه ای پیدا بشه بلکه بتونیم برگردیم اما نبود که نبود...

خلاصه اش که مسیر نیم ساعته رو تو دو ساعت و نیم رفتیم.

 

تو مسیر زندگی، گاهی آدم یه اشتباهی می کنه، و اتفاقا همون لحظه هم متوجه اشتباهش میشه و می خواد جبران کنه اما واقعا اون لحظه هیچ کار نمیشه کرد! باید بری تا به دور برگردون برسی. پس با حواس جمع تو جاده زندگی برونیم.

#خاطره کده

۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۸:۰۳
محمد هادی بیات
سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۲۵ ق.ظ

کدام معیار؟

تو فیلم و سریالهایی که به ما نشون دادن، معمولا پسره یا به خاطر خوشگلی دختر خانم می خواد باهاش ازدواج کنه، یا چون پولداره.

اما این دو معیار، یعنی «زیبایی» و «ثروت» چقدر اولویّت دارن؟

 

از پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) روایت شده:

«با زنان، به خاطر زیبایی شان ازدواج نکنید؛ زیرا چه بسا زیبایی، آنها را به تباهی افکَند و برای مال و ثروتشان هم با آنان ازدواج نکنید؛ چه بسا که ثروتشان آنان را به سرکشی وادارد؛ بلکه برای «دین» با آنها ازدواج کنید» [1].

 

از امام صادق (علیه السلام) نیز روایت شده:

«هرگاه مردی با زنی به خاطر زیبایی یا دارایی اش ازدواج کند، به همان [زیبایی یا دارایی] واگذار می شود، و هرگاه به خاطر دینش با او ازدواج کند، خداوند زیبایی و دارایی را نیز روزی اش می کند» [2].

 

بیانات مقام معظّم رهبری نیز در این زمینه قابل توجه است:

«اگر چنانچه کسی به خاطر مال و جمال ازدواج کند، طبق روایت ممکن است خدای متعال مال و جمال را به او بدهد و ممکن هم هست که ندهد. اما اگر چنانچه برای تقوا و عفاف قدم بگذارد و ازدواج بکند، خدای متعال به او مال هم خواهد داد، جمال هم خواهد داد. ممکن است کسی بگوید جمال که اعطا کردنی نیست! یک کسی یا جمال دارد یا ندارد! معنایش این است که چون جمال در چشم شما و در دل شماست، اگر انسان کسی را که خیلی هم جمیل نباشد، دوست داشت او را جمیل می بیند. وقتی کسی را دوست نداشت، هرچقدر هم جمیل باشد به نظر او جمیل نمی­ آید» [3].

 

پ.ن: البته منظور این نیست که زیبایی و دارایی جزء ملاکهای انتخاب همسر نیست، اصلا! بلکه منظور اینه که انگیزۀ ازدواج فقط اینها نباید باشه، بلکه چیزی که از اونها مهمتره، دین و اخلاق طرف مقابله.

#خانواده_کده

#حدیث_کده

________________________

[1] «لا تَزَوَّجوا النِّساءَ لِحُسنِهِنَّ؛ فَعَسی حُسنُهُنَّ أن یُردِیَهُنَّ، و لاتَزَوَّجوهُنَّ لِأموالِهِنَّ؛ فَعَسی أن تُطغِیَهُنَّ، وَ لکِن تَزَوَّجوهُنَّ عَلی الدِّین» ،دعائم الاسلام، ج2، ص 195.

[2] «إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ لِجَمَالِهَا أَوْ مَالِهَا وُکِلَ إِلَى ذَلِکَ وَ إِذَا تَزَوَّجَهَا لِدِینِهَا رَزَقَهُ اللَّهُ الْجَمَالَ وَ الْمَالَ»، اصول کافی، ج5، ص 335.

[3] مطلع عشق، ص 26 و 27

۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۷:۲۵
محمد هادی بیات
يكشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۴۹ ب.ظ

«ادا» در بیار!

به کسایی که میخوان تبدیل به سخنرانهای حرفه ای بشن، میگن اول تقلید کنید؛ یعنی ادای سخنرانهای حرفه ای رو در بیارین.

یه سخنرانی که دوستش دارید رو انتخاب کنید، و دقیقا تکرارش کنید؛ کم کم دیگه از فاز تقلید بیرون میاین و میتونید حرف خودتون رو بزنید و تولید علم کنید.

خیلی جاها هست که آدم باید از «ادا» در آوردن شروع کنه؛ حرف منم نیست، از امیرالمومنین (علیه السلام) روایت شده:

«إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ‏ تَشَبَّهَ‏ بِقَوْمٍ‏ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم‏» [1]:

اگر حلیم و بردبار نیستی خود را به بردباری وادار کن (و همانند حلیمان عمل کن) زیرا کمتر شده است کسی خود را شبیه قومی کند و سرانجام از آنان نشود.

 

این مطلب اختصاص به «صبر» نداره، تو هر زمینه ای میشه باشه.

اگه شاگرد زرنگ نیست، ولی دوست داری شاگرد زرنگ بشی، ادای شاگرد زرنگا رو در بیار؛

اگه خوش اخلاق نیستی، اگه سخاوتمند نیستی، اگه فداکار نیستی، اگه اگه اگه ...

فقط کافیه یه مدّت اداشو در بیاری.

#حدیث_کده

___________________

[1] نهج البلاغه، حکمت: 207.

۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۵:۴۹
محمد هادی بیات
پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۳۱ ب.ظ

قدر کدوم رو میدونی؟!

شاید پنجم ابتدایی بودم،

یکی از اقواممون به رحمت خدا رفتن.

هفتمشون بود که سر مزارشون جمع شده بودیم و منم کنار پسر مرحوم (که با هم رفیق بودیم و هستیم) بودم؛ بر گشت یه جمله ای بهم گفت که هنوز تو ذهنمه:

به یه آقا پسری که هم سن و سال خودمون بود و کمی اونطرف تر واستاده بود اشاره کرد و گفت:

«اون قدر مادر رو می دونه، من قدر پدر!».

 

خدایا به همۀ ما کمک کن که قدر همۀ نعتمتهایی که داریم رو قبل از اینکه از دستشون بدیم، بدونیم.

#خاطره_کده

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۱۸:۳۱
محمد هادی بیات
سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۴ ق.ظ

عاشق چیه این بودیم؟!

زیاد دیدم پدر و مادرهایی که از عکس های روزهای اول تولد بچشون خوششون نمیاد و حتی بعضا اصلا نگاهشون هم نمی کنن و میگن ما عاشق چیه این بودیم آخه!؟

چرا اینو میگن؟

خب چون الان خیلی بهتر از اون موقع است.

 

خدایا، به ما کمک کن طوری زندگی کنیم که وقتی به گذشته مون نگاه کردیم، از خودمون بدمون نیاد...

#دل_کده

#توییت_کده

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۹ ، ۰۶:۱۴
محمد هادی بیات

چند روز پیش یکی از بزرگواران وبلاگ نویس، پیامی برای بنده فرستادن که به نظرم رسید اگه بصورت عمومی در موردش صحبت کنم بهتر باشه.

ایشون مطلبی خونده بودن که محتواش این بود که اساسا اسلام زن رو موجودی ناپاک و پلید میدونه...

در بخشی از اون مطلب اومده: «... در کتاب مصباح الانوار از حضرت امام محمّد باقر (ع) و آن حضرت از پدران بزرگوارش نقل نموده که فرمودند: همانا فاطمه (س)، دختر محمّد (ص)، «طاهره» نامیده شد به خاطر اینکه از هر عیب و نقصی پاک بود و همچنین پاک و بَری بود از هر پلیدی و فحشایی و همچنین هرگز حیض و نفاس را ندید.(مجلسی - بحارالانوار - ج۴۳ - ت قائم‌فرد - ب۲ر۲۰).

همون‌طور که می‌بیند اینجا داره می‌گه چون فاطمه پاک و به نوعی قدیسه و از هر «عیب» و «نقص» و «پلیدی» و «فحشا» «پاک» هست بنابراین حیض هم نمی‌بینه. پس حیض ناشی از عیب و نقص و پلیدی و فحشا و ناپاکی داره. البته توی یه روایت دیگه هم فاطمه و مریم رو بتول معرفی می‌کنند و در تعریف بتول باز هم از همین تعابیر استفاده می‌کنند و تهش به این می‌رسند که این دو زن قدیس حیض نمی‌بینند. وقتی توی لایه‌های مختلف این فرهنگ دقیق بشیم می‌بینیم هنوز هم اون نگاه پلیدانه و منحوس به قاعدگی جایی نرفته...»

 

بعد از فرستادن این مطلب، دو تا سؤال پرسیده بودن:

  1. آیا از لحاظ دینی این طرز تفکر درسته ؟
  2. چرا ما احکامی در این باره نداریم که مثلا کسی نباید با لباسی که خونی شده وارد مسجد بشه ، اما درباره «زنانِ قاعده» این حکم رو داریم؟ ( منظورم اینه که اگه غرض از این حکم نجس بودن "خون" بوده چرا همچینه؟!)

 

غرض ردّ این شبهه و پاسخ به این سؤالاته که البته لازمه چند نکته رو قبلش یاد آوری کنم، که در موارد مشابه، می تونه مفید باشه:

(پیشاپیش از طولانی بودن مطلب عذرخواهم)

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۹:۴۴
محمد هادی بیات
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۴ ق.ظ

اگه برگردم...

* دانش آموز یا دانشجویی که یک سال تحصیلی رو به بطالت سپری کرده و حالا که ایام امتحانات شده، عمیقا دلش می خواد برگرده اول سال و از همون اول درسها رو سفت و سخت و محکم بگیره و با خودش می گه حتما از سال بعد بهتر درس می خونم...

* کسی که بخاطر بی احتیاطی و تصادف، اعضای خانواده اش رو از دست داده و الان خودش هم گوشۀ بیمارستانه، حتما با خودش می گه دیگه با بی احتیاطی رانندگی نمی کنم و عمیقا دلش می خواد که زمان برگرده و از اون گردنه با احتیاط عبور کنه...

* کسی که به خاطر انتخاب نادرست، حالا می خواد از همسرش جدا بشه، دلش می خواد زمان برگرده و این انتخاب رو نکنه و با خودش می گه قطعا تو انتخاب بعدی بیشتر دقّت می کنه و به حرف دلش گوش نمیده...

* وقتی یه اعدامی رو دارن می برن پای چوبۀ دار، قطعا از کاری که کرده پشیمونه و آرزوش اینه که برگرده و دیگه مرتکب جنایتی نشه...

 

می بینی؟!

بارها و بارها تو زندگی، خطاها و اشتباهاتی از ما آدما سر میزنه که ته دلمون می گیم: اگه فرصت جبرانش رو پیدا کنم، حتما درستش می کنم! اگه برگردم دیگه این اشتباه رو تکرار نمی کنم و...

امّا سؤال:

چند درصد این افراد، اگه فرصت جبران پیدا کنن، واقعا جبران می کنن؟!

اگه بعدا دوباره تو شرایط مشابه قرار بگیرن، دیگه اشتباه نمی کنن؟!

(این سؤال تو ذهنت باشه، به جوابش می رسیم)

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۰۵:۵۴
محمد هادی بیات
جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۲ ق.ظ

ای مهربان تر از...

اگه شما یه وسیله ای رو تا حالا نداشتین و حالا تازه خریدینِش، قطعا براتون جدیده و لذت داره و بهتر از اونی که همیشه اون رو داشته ازش استفاده می کنید و قدرش رو می دونید.

مثلا اگه شما تو خانواده ای متولّد شده باشین که از اول «خونه» و «ماشین» و... داشتن، هیچ وقت طعم خونه دار و ماشین دار شدن رو حس نمی کنید، اما کسی که یه عمر مستأجری و بی ماشینی کشیده و حالا تازه خونه دار و ماشین دار شده، خیلی بهتر می فهمه که چی به دست آورده.

...

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۵:۴۲
محمد هادی بیات
چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۴ ب.ظ

سومین اربعین

تو این روزها، شاید بهترین چیز برای تسکین دلهای داغدار از جاماندگی، مرور همین خاطراتی باشه که برامون به یادگار مونده.

از سفری که وقتی توشی، شاید اینقدر سختی بکشی که از اومدنتم پشیمون بشی، اما وقتی اربعین بعدی از راه می رسه، با خودت میگی: نه، نمی تونم کربلا نباشم...

 

خاطرۀ اول: شبی در بصره

 

(سه نفری) از مرز شلمچه رد شدیم.

قرار شد منزل یکی از عراقیها شب رو مهمون باشیم و فردا صبح حرکت کنیم سمت نجف.

سوار یه وَن شدیم که ظاهرا یه آقایی اون رو کرایه کرده بود تا زائرا رو ببره خونش.

تو دو سفر قبلی تا حالا مهمونِ خونۀ کسی نشده بودم. هرچی در مورد مهموانوازی عراقی ها می دونستم فقط شنیده هام بود.

یادم نیست چقدر طول کشید تا رسیدیم.

خونشون تو منطقۀ خیلی محرومی بود.

کوچه ها همه خاکی و اصلا مشخص نبود سر و تهشون کجاست! انگار که اول خونه ها رو ساختن، بعدا گفتن راستی اگه کوچه هم داشته باشیم چیز بدی نیست!

یه حیاط کوچیک و چند تا اتاق دور و بر اون، کلّ منزل میزبان بود.

زوّار رو به اتاق گوشۀ حیاط هدایت کردن.

اتاقی نه چندان بزرگ، با دیوارهای کچ خاکی.

یه کم با بچه های صاحبخونه و بقیۀ زائرا صحبت کردیم و از ماجراهای خودمون گفتیم و شنیدیم.

یکی از پسرای میزبان که بهش میومد نهایتا 16 سالش باشه، عقد کرده بود و قرار بود بعد صفر عروسی کنن،

دختر کوچولوی صاحبخون (رقیۀ 5 یا 6 ساله) حسابی با زائرا رفیق شده بود و اونام ازش عکس یادگاری می گرفتن و...

...

یه شب و صبح بیشتر اونجا نبودیم.

موقع شام و صبحانه، سفره رو برای ما مفصّل پهن می کردن و خودشون می رفتن تو اندرونی تا ما راحتِ راحت باشیم و تعارف نکنیم، بعد میومدن که اگه کم و کسری هست برامون بیارن یا اگه غذا خوردنمون تموم شده سفره رو جمع کنن.

صبحش که خواستیم بریم سمت نجف، متوجه شدیم که این خانواده یه دختر معلول یا مریض (دقیق یادم نیست) تو خونه دارن که به همۀ زائرا می گفتن برای سلامتیش دعا کنن، مخصوصا به مایی که وقتی ازمون می پرسیدن کجایی هستین؟ می گفتیم «مشهد الرضا»...

دوباره برای هممون ماشین گرفتن و کرایه اش رو هم حساب کردن تا ما رو برسونه گاراژ.

 

با همۀ این مهمون نوازی ها، نمیدونم چرا بعضی از ایرانیا فکر میکردن که عراقیا وظیفشونه که این کارها رو بکنن! یه جورایی انگار طلبکار هم بودن و بعضا حتی بَدِ اونها رو هم میگفتن!! هیچ وقت نفهمیدم فازِ این جماعت چیه؟! حس عجیب نمک خوردن و نمک دان شکستن بهم دست می داد!

 

خاطرۀ دوم: پیادۀ روی سبک

 

این دفعه قرار بود بعد از اقامت یکی دو روزه تو نجف، با ماشین بریم کربلا (که شب جمعۀ کربلا رو درک کرده باشیم)، بعد یه جایی پیدا کنیم و وسایلمونو بذاریم اونجا، دوباره برگردیم نجف، تا تو پیاده روی شرکت کنیم.

تو کربلا با مسئول یه حسینیۀ کوچیک صحبت کردیم. اولش بنده خدا فکر کرد می خوایم تو حسینه اش اسکان داشته باشیم که گفت ظرفیت ندارن، بعد بهش فهموندیم که می خوایم کوله هامون رو بهش امانت بدیم تا بریم پیاده روی و برگردیم، همین.

قبول کرد.

وسایل ضروری رو تو یه کوله گذاشتیم که تو مسیر همراهمون باشه و نوبتی حملش کنیم، و دو تا کولۀ دیگه رو امانت دادیم به صاحب حسینیه و برگشتیم نجف.

 

پیادۀ رویِ خیلی راحتی بود. بیشتر وقتا هم «آقا رسول» زحمت کوله رو می کشید. خودش مایل بود که این کار رو بکنه. خدا خیرش بده.

رسیدیم کربلا،

اما اون حس و حالی که تو دو سفر قبلی موقع رسیدن به کربلا بعد از پیاده روی داشتم رو نداشتم،

نمیدونم،

شاید به خاطر این بود که دو سه روز قبلش کربلا بودم،

شایدم به خاطر اینکه تو مسیر اذیت نشدم،

نه پاهام تاول زد و باد کرد، نه از کَت و کول افتادم، نه آفتاب سوخته شدم و...

هرچی بود، با خودم گفتم دیگه این کارو تو سفرهای بعدی انجام نمیدم...

قبلش نمی رم کربلا و کوله ام رو خودم به دوش می کشم...

از اون موقع تا حالا، هنوز قسمتم نشده برم کربلا...

اللهم ارزقنا...

 

خاطرۀ سوم: صف بی صف!

 

گاهی تو مسیر پیاده روی، با صف های بسیار طولانی مواجه می شدیم!! وقتی حرکت می کردیم به جلو، متوجه می شدیم که این همه آدم تو صف «کباب ترکی» یا «مرغ بریون» یا «کوبیده» و «جوجه» و غذاهای اینطوری واستادن.

 

اصلا خوشم نمیومد که بخاطر غذا تو صف واستم، اونم صفهایی به این طول و درازی...

از این گذشته، این کار رو با روح سفر ناسازگار می دونستم!

درسته که اون میزبان عراقی می خواد برای زوّار کم نذاره، اما به هر حال ما داریم با پای پیاده، جا پای کاروانی میذاریم که بهشون غذا نمیدادن تا بچه هاشون از فرط گرسنگی به مردم شهرها و آبادیها دست دراز کنن، (که البته داغش رو به دل دشمن گذاشتن)، درست نیست که من هر وقت غذایی دیدم و حتی اگه گرسنم نبود بگیرم و برای هر غذای لذیذی تو صف واستم و...

 

برای همین تصمیم گرفتم که از جایی غذا بگیرم که یا اصلا صف نداره، یا اگه بود صفش خیلی کوچیک باشه تا معطّل نشم.

به همین خاطر، معمولا غذاهای ساده تر نصیبم میشد، مثل «فلافل» و «قیمه عراقی» و «لب لبی» و «نون داغِ خالی» و...

 

گاهی وقتا هم البته اتفاقات جالبی می افتاد.

مثلا داشتم تو لاین سمت چپ (که خلوت تره) حرکت می کردم که یه آقایی، کارتن به سر از سمت راست اومد و یه کم جلو تر از من واستاد و کارتونشو گذاشت زمین و بلند داد زد: «پیتزا پیتزا، زائر پیتزا»...

یه پیتزا ازش گرفتم و ردّ شدم و به عقبم که نگاه کردم دیدم زن و مرد دورش حلقه زدن...

 

یه بارم سر صبح که هنوز هوا گرگ و میش بود تو همون سمت راست حرکت می کردم و منتظر بودم یه صبحانه ای از راه برسه.

معمولا صبحانه کمتر پیدا می شد و مثل نهار و شام زیاد نبود.

شنیدم یه صدای خیلی نزدیک گفت «تخم مرغ، تخم مرغ»...

یه آقای عربی، با کت و دشداشه و دستار قرمز به سر، جلوی یه ظرف بزرگ نشسته بود و یه سبد نونم کنارش بود.

فکر کردم تخم مرغ آبپزه که با نون به زوّار میده.

رفتم جلوش واستادم،

یه نون برداشت و دست بزرگ و سیاهش رو کرد تو ظرف و یه مشت تخم مرغ پخته در آورد و در حالیکه از دستش روغن می چکید گذاشت لای نون و به طرفم دراز کرد!

یه لحظه موندم که بگیرم یا نه؟

توقع این رو نداشتم!

با اصول بهداشتی اصلا سازگاری نداشت...

(اونم منی که تقریبا مراعات می کردم و مثلا برای چای، فقط از اونجاهایی که تو لیوان یکبار مصرف میریختن چای می خوردم...)

اما خب، اگه نمی گرفتم و همینطوری رد میشدم، قطعا بنده خدا ناراحت میشد! و من باعث ناراحتیش می شدم...

این شد که ازش گرفتم و یه «مشکور حبیبی» گفتم و رفتم...

مردد بودم که بخورم یا چی کارش کنم؟! 

که در نهایت خوردم و اتفاقا سر صبحی خیلیم چسبید.

جاتون خالی.

بالاخره تو پیاده روی، باید برای همچین مواقعی هم آماده باشیم...

 

خاطرۀ چهارم: عکس؛ گوشی

 

تنها عکسی که تو سفر اول گرفتم، تو یکی از موکبای بچه های ایرانی بود که عکس فوری می گرفتن. سه تایی واستادیم و عکس گرفتیم و الان نمیدونم سرانجام اون عکس چی شد؟! دست کیه؟! (تازه الان با مرور خاطرات بود که یادم اومد عکسی در کار بوده و إلّا تو سالهای گذشته اصلا یادم نبود. شمارۀ اون رفقا هم تو گوشی قبلی بود که ازم قاپیدن: لینک).

 

سفر دوم هم که خودم بودم و خودم، از اون طرف هم دقیقۀ نود رسیده بودم و شرایط اصلا مهیّای عکس و عکاسی نبود.

 

سفر سوم اما از این جهت کلّا متفاوت بود. انگار هرچی عکس که تو سالهای قبل نگرفته بودمو قرار بود یه دفعه  تو این سفر بگیرم.

البته بازم من عکس نمی گرفتم، «آقا رسول» زحمت عکاسی رو هم می کشیدن. با اون گوشی جدیدی که خریده بودن و کیفیت دوربین عالیی که داشت.

البته این گوشی تو روزهای اقامت در کربلا و بعد از پیاده روی گُم شد و شاید هم...

به هر حال، همۀ عکسامون از دست رفت، جز چندتایی که قبلا به گوشی «آقا سید» ارسال شده بود.

سهم من از اون همه عکس، فقط یکی بود که هنوز دارمش الحمدلله.

 

#اربعین

#خاطره_کده

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۴
محمد هادی بیات
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ

روانیِ اسید پاش!!

همیشه به ما گفتن شیطان دشمن انسانه. چقدر خدا تو قرآن نسبت به این مسئله هشدار میده!

 

«إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ‏ عَدُوًّا» [1]: قطعا شیطان دشمن شماست، پس شما هم او را دشمن بگیرید.

اما سؤالی که پیش میاد اینه که واقعا یه موجود مگه چقدر می تونه در دشمنی شدید باشه؟! آخه این همه دشمنی شیطان بخاطر چیه؟!

فقط بخاطر سجده نکردن؟! فقط بخاطر رانده شدن از بهشت؟! تکبّر؟! حسادت؟!

همۀ اینها می تونه باشه، ولی می خوام از یه زاویۀ دیگه به این قضیه نگاه کنم:

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۰:۳۹
محمد هادی بیات
محمد هادی بیات