محمدهادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

۱۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهترین مطالب» ثبت شده است

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۳۶ ب.ظ

خداحافظ، نهج البلاغۀ عزیز!

به گمونم پنجم ابتدایی بودم.

تو مسجد، کنار قفسۀ کتابها نشسته بودم و برای خودم قرآن میخوندم...

 

در همین حالت بودم که یک دفعه وجدانم از خواب غفلت بیدار شد و اومد سراغم و بهم گفت:

«محمد هادی! جنابعالی الان 10، 11 سال از خدا عُمر گرفتی، بعد تا حالا حتّی یکبار هم «نهج البلاغه» امیرالمؤمنین(علیه السّلام) رو باز نکردی؟!! آخه به تو هم میشه گفت بچه شیعه؟! تو نخونی کی بخونه؟! اومدیم و فردا پس فردا افتادی مُردی؛ میخوای نخونده بمیری؟!...»

و خلاصه اینقدر گفت و گفت و گفت، تا اینکه فی المجلس تصمیم گرفتم از قفسۀ کنارم، یه نهج البلاغه بردارم و تا تنور داغه، نون رو بچسبونم و شروع کنم به خوندن...

طبیعتا مثل هر کتاب دیگه ای که آدم از اوّلش شروع میکنه، منم از اوّل کتاب (یعنی خطبۀ 1) شروع کردم به خوندن. (فکر کنم اون موقع نمیدونستم که نهج البلاغه از سه بخشِ خطبه ها، نامه ها، و کلمات قصار ـ یا همون حکمت ها ـ تشکیل شده).

 

البته چون معنای عبارتهای عربی رو نمی فهمیدم، گفتم از ترجمه اش شروع میکنم.

امّا چشمتون روز بد نبینه،

هرچی میخوندم، بیشتر نمی فهمیدم!!

همون ترجمه رو میگما!!

هِی چند خط که میخوندم، ورق میزدم ببینم کی این خطبه تموم میشه؟! میدیدم نه بابا! حالا حالا ها ادامه داره و مدام بر نفهمی اینجانب داره افزوده میشه.

 

دیدم اینجوری که نمیشه، من که نمی فهمم آقا چی می فرماین!

حتّی وجدانمم که تا چند لحظه پیش همش داشت بهم بد و بیراه میگفت، یه گوشه کِز کرده بود و سَرِش رو انداخته بود پایین و هیچی نمیگفت که انگار مگه من گفتم بخونی؟!!

البته منم به روش نیاوردم و چیزی نگفتم، فقط نهج البلاغه رو بستم (و احتمالا بوسیدم) و گذاشتم تو قفسه، به امید روزی که عقلم برسه و بتونم بخونم.

ولی اگه هیچی نداشت، لا اقل دیگه عذاب وجدان نداشتم و اتفاقا وجدانم بهم حق میداد که چرا تا حالا نهج البلاغه نخوندم.

...

بعدها که دو سه سالی از عمر طلبگیم گذشت، دوباره وجدانم اومد سراغم و گفت: «حالا که دیگه عربی بلدی! عقلتم که لابد باید زیاد تر شده باشه! نه؟ نمیخوای شروع کنی؟!...»

دیدم راست میگه طفلکی.

 

این دفعه، عزمم رو جزم کردم که هرطور شده بخونمش.

اوّل یه مدّتی دنبال نهج البلاغۀ مورد علاقه ام گشتم: ترجمۀ فیض الاسلام، چاپ قدیم، یک جلدی، با خطّ طاهر خوشنویس!

چاپ جدیدش (6 جلدی، با خطّ کامپیوتری) به راحتی پیدا میشد، امّا اونی که من میخواستم، نه.

آخر سر، به لطف خدا از یه کتابفروشیی که اصلا فکرشم نمیکردم، پیداش کردم.

البته دست دوّم بود، ولی صاحب قبلی انصافا نو نگهش داشته بود!!

همونم غنیمت بود، خریدمش و اوّل با سلیفون (مثل بقیه کتابام که جلد گالینگور دارن) محکم جلدش کردم و شروع کردم به خوندن...

باز هم از خطبۀ اوّل،

 

و با کمال تعجّب...

باز هم احساس میکردم که نمی فهمم!!!

ولی این دفعه هرطور که بود، از سدّ خطبۀ اوّل گذشتم، و وارد خطبۀ دوّم، سوّم، چهارم و... شدم و دیدم نه! انگار همۀ خطبه ها مثل اوّلی نیستن!!

انگار فقط اوّلی رو آقا برای از ما بهترون گفته ان! بقیه برای عوّام الناسی مثل من هم قابل فهمه!

این شد که مطالعه کتاب شریف نهج البلاغه، به خوبی و خوشی ادامه پیدا کرد...

...

بعد ها از یکی از اساتید بزرگوار نکات خیلی خوبی راجع به روش مطالعه نهج البلاغه شنیدم.

امّا یکی از جالب ترین نکاتی که ایشون فرمودن، و من اون رو قبلا با گوشت و پوست و حتّی مغز استخونم درک کرده بودم، این بود که:

 

«نهج البلاغه رو از خطبۀ اوّلش شروع نکنید!! چون یکی از عمیقترین خطبه های اعتقادی نهج البلاغه، همین خطبۀ اوّله! تا جاییکه بعضی از علمای اسلام، چند جلد کتاب عمیقِ علمی نوشتن، فقط برای فهم همین خطبه!! بنابراین ممکنه هنوز شروع نکرده، پشیمون بشید و فکر کنید که کلّ نهج البلاغه همینطوریه و چون نمیفهمید، بذاریدش کنار.

بطور کلّی، اگه فهم خطبه های توحیدی نهج البلاغه براتون سنگینه، هیچ اصراری نیست که اونها رو بخونید، رد شید برید خطبۀ بعدی!

و البته اگه از قسمت سوّم نهج البلاغه (حکمتها)، که ساده تر هست، شروع کنید، خیلی بهتره»

 

نهج البلاغه انصافا کتاب شیرینیه و خوندنش بسیار لذّت بخشه؛

امّا اگه تا حالا خوندنش رو شروع نکردین، بهتون پیشنهاد میکنم که اول از همه یه ترجمۀ رَوون و خوب انتخاب کنید؛ بعدشم یا از حکمتها شروع کنید، و یا اگر هم میخواین از اول کتاب بخونید، اصراری به خوندن خطبه های توحیدی (مخصوصا خطبه اول) نداشته باشید.

#خاطره_کده

#پیشنهاد_کده

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۳۶
محمد هادی بیات
سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۵:۵۵ ق.ظ

فقط محبّت! همین.

«محبت دستوری و فرمایشی و سفارشی نیست. دست شماست. شما می­توانید محبّت خودتان را روز به روز در دل همسرتان زیاد کنید، چطوری؟ با اخلاق خوب، با رفتار مناسب، با محبت ورزیدن به او، با وفاداری...، محبّت محتاج تلاش و ابتکار است...

 

بجای اینکه از طرف مقابلتان توقع کنید که او مرتب به شما محبّت کند، از دل خودتان بخواهید که تراوش محبت او روز به روز بیشتر شود. محبّت به طور طبیعی، محبّت می ­آفریند.

زن و شوهر باید به هم محبّت داشته باشند، همین!

 

کارهایی که محبّت را کم می­کند، انجام ندهید. مواظب باشید چیزهایی که شما را از هم گله مند و بیزار می­کند، از شما سر نزند. درست نگاه کنید ببینید شوهر شما یا زن شما روی چه چیزهایی خیلی حسّاس است، از آنها اجتناب کنید

 

اگر یک وقتی خدای ناکرده یک کدورتی پیش آمد، باید لابه ­لای محبّت ذوبش کنید و از بین ببرید. نباید یک حرفِ کوچکی را بزرگ کنند و مرتّب کش بدهند، اینها نباید باشد...

بی محبّتی مرضی مُسری است، حتما به آن طرف دیگر هم سرایت می­کند.» [1]

#خانواده_کده

______________________

[1] مقام معظّم رهبری، مطلع عشق، ص 97، 98، 102، 103.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۹ ، ۰۵:۵۵
محمد هادی بیات
دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۹، ۰۶:۱۷ ق.ظ

دو گانه ی دین و دنیا!

تَهِ ذهنمون، ممکنه این مطلب جا خوش کرده باشه که:

بعضی چیزا چندان با هم جور در نمیان، مثلا: یکیش همین «دین و دنیا»؛

یعنی بالاخره اگه آدم بخواد واقعا اهل دین و دیانت باشه، نمی تونه اونطوری که باید، از دنیا بهره ببره!

و اگه بخواد واقعا اهل دنیا و لذّتهای دنیایی باشه، نمی تونه اونطوری که باید، به مسائل دینی بپردازه!

 

همین دوگانه، راجع به «علم و ثروت» و «دین و سیاست» و خیلی چیزای دیگه هم هست.

 

امّا واقعیتش اینه که اسلام اصلا چنین نظری نداره، و بین اینها نه تنها ضدیّتی نمی بینه، بلکه به هر دوشون هم تشویق می کنه.

 

از امام رئوف، علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) روایت شده:

«لَیْسَ‏ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْیَاهُ لِدِینِهِ وَ دِینَهُ لِدُنْیَاه» [1]:

[اصلا] کسی که دنیایش را بخاطر دینش یا دینش را بخاطر دنیا ترک کند، از ما نیست!

 

رسما دارن میفرماین ما حقّ نداریم بخاطر دین، از دنیامون کم بذاریم، و یا بخاطر دنیا از دین.

باید به هردوتاشون خوب خوب برسیم.

دین و دنیا هر دوتاشون لذّت بخش هستن، و ما به هردوی اینها نیاز داریم.

شخصِ خداوند متعال میفرماید:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ...» [2]:

[ای پیامبر، به مردم] بگو: چه کسی استفاده از زینت ها روزی های پاک و پاکیزه ای که خدا برای بندگانش آفریده را ممنوع کرده است؟ بگو: این نعمتها در زندگی دنیا، برای مؤمنان است و دیگران هم استفاده می کنند، اما روز قیامت تنها برای مؤمنان است...

 

در اینکه آخرت فقط برای مؤمنانه که هیچ شکی نیست! طبیعتا هرچی آدم مؤمن تر بوده باشه، بهره اش تو بهشت هم بیشتره، اما نکتۀ جالش اینجاست که خدا میگه بابا من دنیا رو هم برای تو آفریده بودم، و اگه دیدی دیگرانی هم دارن استفاده میکنن، صدقه سر شما بوده ها !!!

#آیه_کده

#حدیث_کده

#شبهه_کده

_____________________

[1] الفقه المنسوب الی الامام الرضا (علیه السّلام)، ص 337.

[2] الاعراف: 32.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۰۶:۱۷
محمد هادی بیات
چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۰۴ ق.ظ

حذف حروف عربی از الفبای فارسی!!

پُستی را از یکی از وبلاگ نویس های محترم مشاهده کردم که بعد از انتقاداتی(به حقّ) به فرهنگستان زبان فارسی، در نهایت مطلبی را گفته بودند که شُبهه ایجاد می کرد و درست به نظر نمی رسید: [لینک].

 

مضمون فرمایشاتشون این بود که: چون ما در زبان فارسی، برای تلفّظ حروفی مثل «س ث ص و ز ض ظ» و سایر حروف مشابه، تفاوتی قائل نیستیم و همه را به یک شکل تلفّظ می کنیم، نیازی به نوشتن این حروف هم نداریم و یکی از آنها ما را بس است و مابقی را می بایست حذف کرد، و چنان این مطلب برایشان بدیهی جلوه کرده که فرمودند: «اصلا نمی فهمم چرا تا حالا این اتفاق نیفتاده! ... ما عرب زبان نیستیم که موقع تلفّظ اینها تفاوتی قائل شویم.»

 

اما نقد و بررسی این مطلب:

 

باید ببینیم با این کار چه به دست آورده و چه از دست می دهیم؟!

اگر دستاوردها نسبت به از دست دادنیها بیشتر باشد، پیشنهاد شما خوب است،

اما اگر عکسِ این باشد، قطعا خیر.

 

ظاهرا تنها چیزی که با این پیشنهاد به دست می­ آید این است که نوشتن در زبان فارسی ساده تر شده و غلط­های املایی کمتر، (البته آن هم برای نوآموزان، و الاّ برای کسانیکه یک عمر به سبک فعلیِ نوشتن عادت کرده­ اند، به سختی این معنا محقق خواهد شد).

 

اما چه چیزهایی را از دست می دهیم و چه مشکلاتی پیش خواهد آمد؟؟

 

1) عدم فهم نثر فارسی قدیم:

کسی که نداند حروفِ «ث، ص، ط، ض، ذ، ظ، ح، ع و غ»، چگونه تلفّظ می­شوند، چطور میخواهد نثر قدیم را مطالعه کند؟! قطعا نمیتواند و این مسئله به مرور زمان منجرّ به فقر فرهنگی و ملّی خواهد شد.

 

2) عدم فهم متون اسلامی:

نیاز یک مسلمان به مراجعه به متن کتاب آسمانی­ش و فرامین رهبران الهیش، نیازی غیر قابل انکار است، و حال آنکه با چنین اقدامی، دقیقا اشکال گذشته پیش آمده و حتّی می­تواند به مرور زمان، منجر به جدا شدن مسلمانان، از منابع اصیل خود شود، و این مسئله خود مشکلات متعدّدی پدید خواهد آورد!

 

3) مشکلات جدّی در معنای واژگان:

اگر مراد نویسنده «غالب» باشد ولی بنویسد «قالب»، معنا بصورت اشتباه به ذهن خواننده منتقل می­شود. و همینطور «سَنا و ثَنا»، «حیات و حیاط»، «ذلیل و ظلیل»، «زر و ذر» و...

اگر این حروف بصورت کلّی از ادبیات فارسی حذف شوند، فهم مراد نویسندگان مشکل و گاه حتّی ناممکن می شود.

 

4) کم شدن زیبایی نوشتار:

تعدّد و تنوّع در حروف الفبا، موجب زیبایی نوشته و چشم نوازی آن می­شود و این مطلبی است غیر قابل انکار. خطّ میخی را فرض کنید؛ آیا نگاه کردن به کتابی که با چنین خطّی نوشته شده، شما را خسته نمی­ کند؟!

کم بودن حروف الفبا، منجرّ به سرد و بی­ روح شدن نوشته شده و خود این مسئله می­تواند در کمتر شدن سرانۀ مطالعۀ کشور و رکود علمی مؤثّر باشد.

 

5) هزینه زایی بی مورد:

طبیعتا اگر بنا به حذف حروفی از الفبای فارسی باشد، می بایست تمام آثار مکتوب در کشور عوض شود، و این یعنی حداقل می­ بایست تمام کتب کتابخانه های کشور، از کتابخانۀ ملّی گرفته تا آستان قدس رضوی و...، همگی عوض شوند و برای نگهداری از این حجم عظیمِ کتابِ بلا استفاده، مجدّدا هزینه شود.

 

6) تورّم بی­ مورد علم:

حتّی اگر چنین اقدامی صورت گیرد، باز هم نیاز به مراجعه به متون قدیمی برای پژوهشگران از بین نمی­ رود و این خود مستلزم شکل­ گیری رشتۀ تخصصی مطالعۀ متون قدیمی و امثال این است؛ و این هم هزینۀ غیرضروری است و هم تورّم بی­ جهت علم.
 

و...

 

از آن­جا که این حروف، در زبان عربی تلفّظ می­شوند اما در فارسی نه، به راحتی می­توان فهمید که این حروف از زبان عربی به فارسی آمده اند.

حال اگر تفاوت گفتار و نوشتار برای ما مشکل ایجاد کرده، برای رفع آن دو راه پیش روی ما هست:

 

راه اول: حروفی که تلفّظشان نمی­کنیم را از ادبیات خود حذف کنیم.

تا کنون ثابت شد این مسئله معایب بسیار زیادی داشته و نشدنی به نظر میرسد و نه تنها موجب اصلاح خرابیِ اندکِ گوشۀ ابرو نشده، بلکه هر دو چشم را نیز کور می­کند!

 

راه دوم: تلفّظ خود را تغییر دهیم، یعنی ما نیز همچون أعراب، هر حرفی را به­ شکل واقعی خود تلفّظ کنیم.

گرچه راه دوّم، مفاسد راه اول را ندارد، اما اگر اندکی تأمّل شود، این نیز نشدنی به نظر میرسد؛ چراکه عادت زبانیِ فارس زبانان در گفتار، عدم فرق گذاشتن بین حروف مشابه است، و ترک این عادت کهن و دیرینه نیز مشکلات خود را خواهد داشت.

 

نتیجه اینکه: گرچه در زبان فارسی، حروف مشابه را به یک شکل «تلفّظ» می کنیم، اما از آنجا که در کتابت بین آنها تفاوت میگذاریم، این مسئله موجب تأثیر در معنا شده و حذف تعداد زیادی حرف از الفبای فارسی، جدای از اینکه منجرّ به بروز مشکلات معنایی می شود، خسارتهای جبران ناپذیر زیاد دیگری نیز دارد.

سختی مبتلا شدن به غلطهای املایی، بیشتر برای همان سنین پایین و دوران دبستان است که به مرور زمان و با تمرین مختصری حلّ می­شود، و این چیزی نیست که بخواهیم بخاطر آن، چنین مشکلات بزرگی را متحمّل شویم.

 

و مِن الله التوفیق.

 

بعدا نوشت: شکر خدا این نوشته سبب شد تا سوالی که برای این وبلاگ نویس محترم پیش آمده بود، حل شود: [لینک]

#شبهه_کده

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۴
محمد هادی بیات
جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ق.ظ

واقعا «هر کسی را بهر کاری ساختند»؟!

شاعر میگه: «هر کسی را بهر کاری ساختند».

تا حالا شده از خودمون سؤال کنیم که واقعا من رو برای چه کاری ساختن؟!

من باید تو این دنیا چه کار بکنم؟

کدوم قطعه از پازل این دنیا قراره به وسیلۀ من تکمیل بشه؟

تا حالا چقدر نگران این مسئله بودیم که نکنه تو این دنیا مشغول کاری بشیم که اصلا توقعش رو از ما نداشتن؟!

اصلا گفتۀ این شاعر چقدر میتونه درست باشه؟

 

در دعایی که از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده، ایشان به خداوند متعال اینگونه عرضه میدارند:

«...اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی‏ لِمَا خَلَقْتَنِی‏ لَهُ‏ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِطَلَبِ مَا قَدْ تَکَفَّلْتَ لِی بِه‏ِ...» [1]:

خدایا به من فرصت بده تا به آن چیزی بپردازم که تو من را به خاطر آن خلق کردی، و من را به اموری که تو خود برای من عهده‌دار آنها شده‌ای، مشغول نکن.

 

و یا در دعای دیگری که از اهل بیت (علیهم السلام) روایت شده، آمده:

«...وَ اجْعَلْ یَا رَبِّ رِزْقَکَ لِی وَاسِعاً وَ مَطْلَبَهُ سَهْلًا وَ مَأْخَذَهُ قَرِیباً وَ لَا تُعَنِّنِی بِطَلَبِ مَا لَمْ تُقَدِّرْ لِی فِیهِ رِزْقاً فَإِنَّکَ غَنِیٌّ عَنْ عَذَابِی وَ أَنَا فَقِیرٌ إِلَى رَحْمَتِک‏...» [2]:

خدایا، روزی ات را بر من گسترده و راه رسیدن و بدست آوردن آنرا آسان و نزدیک قرار بده و مرا در انجام کاری که رزق مرا در آن قرار نداده ای رها نکن که همانا تو از عذاب کردن من بی نیازی در حالیکه من به رحمت تو محتاجم...

 

دقت کردین؟

تو دعای دومی، وقت گذاشتن برای کاری که از ما خواسته نشده رو یه جور عذاب الهی معرفی میکنه! یعنی تا این حدّ مهمه!

اللهم ارزقنا...

#حدیث_کده

_______________________

[1] المقنعة (شیخ مفید، قرن 4)، ص 177.

[2] المصباح المتهجّد (شیخ طوسی، قرن 4)، ج 1، ص 109.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۰۷:۰۸
محمد هادی بیات
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۸ ق.ظ

راز سرویس بهداشتی!

گلاب به روتون، گلاب به روتون؛

اگه کسی از ما بپرسه: «برای چی میری دستشویی؟»،

میگیم خب معلومه دیگه! و اصلا جوابشم نمیدیم.

اما واقعا فقط برای همین میریم دستشویی؟

 

حقیقتش اینه که فقط این نیست؛ بلکه میریم دستشویی تا به یک مسئلۀ کلیدی فکر کنیم،

و اون چیزی نیست جز «تکبّر»!

از امام اول (علیه السلام) روایت شده:

«عَجِبْتُ لِابْنِ آدَمَ أَوَّلُهُ‏ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ‏ جِیفَةٌ وَ هُوَ قَائِمٌ بَیْنَهُمَا وِعَاءً لِلْغَائِطِ ثُمَّ یَتَکَبَّر» [1]:

در شگفتم از آدمیزاد، که آغازش نطفه اى است و پایانش لاشه اى و در این میان انبار غائط است و با این همه تکبّر مى ورزد!

 

بی خود نیست که بعضیا به دستشویی میگن «اتاق فکر».

بله، باید توش فکر کرد،

باید به حامل نجاست بودن خودمون فکر کنیم،

به تکبّر و غرور بیجای خودمون فکر کنیم،

کافی بود که فقط خدا قدرت دفع رو از ما بگیره، تا ببینیم به چه بدبختیی دچار میشیم و عجب نعمت بزرگی داشتیم و اینقدر بهش بی توجه بودیم...

#حدیث_کده

___________________

[1] علل الشرایع شیخ صدوق، ج1، ص 276.

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۰۷:۴۸
محمد هادی بیات
يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ

دین لذّت

تصوّر خیلی ها اینه که اسلام دین «غم» و «غصه» است و اساسا با «شادی» و «لذت بردن» مخالفه.

درحالیکه اگه اسلام هدف از خلقت رو «عبادت» معرفی میکنه، راه قدرت پیدا کردن بر همین عبادت رو «لذّت بردن» میدونه!

پس اگه بگیم اسلام دینِ لذّته، بی راه نگفتیم.

 

از حضرت رضا (علیه السلام) روایت شده:

اجْتَهِدُوا أَنْ یَکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ:

تلاش کنید که زمانتون رو به چهار بخش تقسیم کنید؛

سَاعَةً مِنْهُ لِمُنَاجَاتِهِ:

زمانی برای خلوت با خدا؛

وَ سَاعَةً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ:

زمانی برای امرار معاش؛

وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الْإِخْوَانِ الثِّقَاتِ وَ الَّذِینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَ یَخْلُصُونَ لَکُمْ فِی الْبَاطِنِ:

زمانی برای معاشرت با برادران مورد اعتماد و کسانیکه عیوب شما را به شما نشان می دهند و باطن شما را خالص می کنند؛

وَ سَاعَةً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ:

و زمانی را خالی کنید برای لذّت بردن.

(که غرضم اینجای روایت هست که می فرماید:)

وَ بِهَذِهِ السَّاعَةِ تَقْدِرُونَ عَلَى الثَّلَاثِ السَّاعَات‏... [1]:

و بواسطۀ همین ساعت (بخش مختص به لذّتهای حلال)، قدرت بر سه بخش دیگر پیدا می کنید.

(یعنی در نگاه اسلام، موتور محرّک برای عبادت خدا، امرار معاش، اصلاح اخلاقیات و...، لذّتهای حلاله؛ از هر نوعش).

پ.ن: ممکنه بعضی ها نیاز کمتری به اضافه کردن بخشی که صرفا برای لذّت بردن باشه داشته باشن، یعنی طرف از عبادت خدا لذّت می بره، از کار کردن لذّت می بره، از بودن با خانواده همینطور، از درس خوندن و...؛ این آدم مدام کیفش کوکه، لذا نیازش به بخشی که صرفا برای لذت و تفریح باشه کمتره.

#حدیث_کده

#شبهه_کده

_____________________

[1] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا (علیه­السلام) قرن2، ص: 337

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۱۲:۳۸
محمد هادی بیات

چند روز پیش یکی از بزرگواران وبلاگ نویس، پیامی برای بنده فرستادن که به نظرم رسید اگه بصورت عمومی در موردش صحبت کنم بهتر باشه.

ایشون مطلبی خونده بودن که محتواش این بود که اساسا اسلام زن رو موجودی ناپاک و پلید میدونه...

در بخشی از اون مطلب اومده: «... در کتاب مصباح الانوار از حضرت امام محمّد باقر (ع) و آن حضرت از پدران بزرگوارش نقل نموده که فرمودند: همانا فاطمه (س)، دختر محمّد (ص)، «طاهره» نامیده شد به خاطر اینکه از هر عیب و نقصی پاک بود و همچنین پاک و بَری بود از هر پلیدی و فحشایی و همچنین هرگز حیض و نفاس را ندید.(مجلسی - بحارالانوار - ج۴۳ - ت قائم‌فرد - ب۲ر۲۰).

همون‌طور که می‌بیند اینجا داره می‌گه چون فاطمه پاک و به نوعی قدیسه و از هر «عیب» و «نقص» و «پلیدی» و «فحشا» «پاک» هست بنابراین حیض هم نمی‌بینه. پس حیض ناشی از عیب و نقص و پلیدی و فحشا و ناپاکی داره. البته توی یه روایت دیگه هم فاطمه و مریم رو بتول معرفی می‌کنند و در تعریف بتول باز هم از همین تعابیر استفاده می‌کنند و تهش به این می‌رسند که این دو زن قدیس حیض نمی‌بینند. وقتی توی لایه‌های مختلف این فرهنگ دقیق بشیم می‌بینیم هنوز هم اون نگاه پلیدانه و منحوس به قاعدگی جایی نرفته...»

 

بعد از فرستادن این مطلب، دو تا سؤال پرسیده بودن:

  1. آیا از لحاظ دینی این طرز تفکر درسته ؟
  2. چرا ما احکامی در این باره نداریم که مثلا کسی نباید با لباسی که خونی شده وارد مسجد بشه ، اما درباره «زنانِ قاعده» این حکم رو داریم؟ ( منظورم اینه که اگه غرض از این حکم نجس بودن "خون" بوده چرا همچینه؟!)

 

غرض ردّ این شبهه و پاسخ به این سؤالاته که البته لازمه چند نکته رو قبلش یاد آوری کنم، که در موارد مشابه، می تونه مفید باشه:

(پیشاپیش از طولانی بودن مطلب عذرخواهم)

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۹:۴۴
محمد هادی بیات
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۴ ق.ظ

اگه برگردم...

* دانش آموز یا دانشجویی که یک سال تحصیلی رو به بطالت سپری کرده و حالا که ایام امتحانات شده، عمیقا دلش می خواد برگرده اول سال و از همون اول درسها رو سفت و سخت و محکم بگیره و با خودش می گه حتما از سال بعد بهتر درس می خونم...

* کسی که بخاطر بی احتیاطی و تصادف، اعضای خانواده اش رو از دست داده و الان خودش هم گوشۀ بیمارستانه، حتما با خودش می گه دیگه با بی احتیاطی رانندگی نمی کنم و عمیقا دلش می خواد که زمان برگرده و از اون گردنه با احتیاط عبور کنه...

* کسی که به خاطر انتخاب نادرست، حالا می خواد از همسرش جدا بشه، دلش می خواد زمان برگرده و این انتخاب رو نکنه و با خودش می گه قطعا تو انتخاب بعدی بیشتر دقّت می کنه و به حرف دلش گوش نمیده...

* وقتی یه اعدامی رو دارن می برن پای چوبۀ دار، قطعا از کاری که کرده پشیمونه و آرزوش اینه که برگرده و دیگه مرتکب جنایتی نشه...

 

می بینی؟!

بارها و بارها تو زندگی، خطاها و اشتباهاتی از ما آدما سر میزنه که ته دلمون می گیم: اگه فرصت جبرانش رو پیدا کنم، حتما درستش می کنم! اگه برگردم دیگه این اشتباه رو تکرار نمی کنم و...

امّا سؤال:

چند درصد این افراد، اگه فرصت جبران پیدا کنن، واقعا جبران می کنن؟!

اگه بعدا دوباره تو شرایط مشابه قرار بگیرن، دیگه اشتباه نمی کنن؟!

(این سؤال تو ذهنت باشه، به جوابش می رسیم)

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۰۵:۵۴
محمد هادی بیات
جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۲ ق.ظ

ای مهربان تر از...

اگه شما یه وسیله ای رو تا حالا نداشتین و حالا تازه خریدینِش، قطعا براتون جدیده و لذت داره و بهتر از اونی که همیشه اون رو داشته ازش استفاده می کنید و قدرش رو می دونید.

مثلا اگه شما تو خانواده ای متولّد شده باشین که از اول «خونه» و «ماشین» و... داشتن، هیچ وقت طعم خونه دار و ماشین دار شدن رو حس نمی کنید، اما کسی که یه عمر مستأجری و بی ماشینی کشیده و حالا تازه خونه دار و ماشین دار شده، خیلی بهتر می فهمه که چی به دست آورده.

...

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۵:۴۲
محمد هادی بیات
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ

روانیِ اسید پاش!!

همیشه به ما گفتن شیطان دشمن انسانه. چقدر خدا تو قرآن نسبت به این مسئله هشدار میده!

 

«إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ‏ عَدُوًّا» [1]: قطعا شیطان دشمن شماست، پس شما هم او را دشمن بگیرید.

اما سؤالی که پیش میاد اینه که واقعا یه موجود مگه چقدر می تونه در دشمنی شدید باشه؟! آخه این همه دشمنی شیطان بخاطر چیه؟!

فقط بخاطر سجده نکردن؟! فقط بخاطر رانده شدن از بهشت؟! تکبّر؟! حسادت؟!

همۀ اینها می تونه باشه، ولی می خوام از یه زاویۀ دیگه به این قضیه نگاه کنم:

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۰:۳۹
محمد هادی بیات
شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۰ ق.ظ

اولین اربعین

خاطرۀ اول: اربعین می ری یا نه؟!

 

 

اولین باری بود که می خواستم اربعین برم کربلا، و البته کُلّا اولین سفرمم بود.

اون موقع خیلیا بودن که بدون پاسپورت و ویزا و این چیزا از مرز رد می شدن، اما خب من هم نمی خواستم بی گُدار به آب بزنم، هم از این کارها خوشم نمیومد و هم دفعۀ اولم بود و  دوست نداشتم مشکلی پیش بیاد، این شد که همه چیو از قبل کاملا آماده کرده بودم. از گذرنامه و ویزا گرفته، تا پرچم و کفش و...

فقط مونده بود «کوله».

هرکی می پرسید «اربعین میری یا نه؟!» با اطمینان می گفتم: «آره انشالله» و ته قلبم خیالم راحتِ راحت بود که همۀ کارها مرتّبه و مشکلی پیش نمیاد.

قرار بود با یکی از رفقا بریم (که آخر سر هم نشد با اون بنده خدا برم)؛

کمتر از یک هفته به حرکت مونده بود،

قرار شد یه شب با هم بریم برای خرید «کوله»!

نزدیک حرم (امام رضا علیه السلام) یه نمایشگاهی بود که تولیدات مذهبی داشت و ملزومات سفر اربعین رو هم آورده بودن.

روبروی نمایشگاه یه کوچۀ خلوت و تاریک بود که برای پارک ماشین رفتیم اونجا.

رفیقم می خواست پارک کنه که من پیاده شدم و رفتم با فاصلۀ کمی پشت ماشین قرار گرفتم و به حساب خودم می خواستم فرمون بدم.

چشمتون روز بد نبینه!

پشت سرم یه تیره برق بود!

رفیقم محکم دنده عقب گرفت و زد به من و من بین ماشین و تیر برق گیر افتادم!

محکم زدم به صندوق و داد زدم برو جلو!!

ولی فکر کنم نفهمید چی شده، چون خیلی خونسرد رفت جلو و خدا رحم کرد که دوباره دنده عقب نگرفت...

همینقدر بگم که اگه یه کم محکم تر زده بود، قطعا استخون لگنم شکسته بود!!

وقتی رفت جلو، وِلو شدم کف کوچه.

خیلی درد داشتم، اما تو همون وضعیت فقط می گفتم «الحمد لله»! خدا رو شکر می کردم که اتفاق بد تری نیفتاد.

(تو حالت درازکش احساس می کردم خدا داره بهم میگه: هادی آقا! حواست کجاست؟! فکر کردی همه کاراتو خودت ردیف کردی؟! من اگه نخوام بری نمیشه ها! فقط خواستم که بدونی!)

رفیقم خونسرد، وقتی داشت موبایلش رو چک می کرد اومد طرفم و یه جورایی اصلا تعجّب هم نکرده بود که چرا من کف کوچه خوابیدم!!!

اینجا بود که فهمیدم اصلا نفهمیده چی شده.

گفتم زدی بهم!

که یه دفعه به خودش اومد و به زور می خواست منو ببره بیمارستان...

منم چون می دونستم بیمارستانی نیستم، پشت چراغ قرمز از ماشین پیاده شدم و...

(تو تعریف کردن این خاطره خیلی ملاحظه کردم و حداقل تاحالا هچ کدوم از اعضای خانواده این ماجرا رو نشنیده بودن!)

 

غُصّم گرفته بود که خدایا، دو سه روز دیگه ما می خوایم بریم پیاده روی!

الان من با این دردی که دارم، می تونم مسیر پیاده روی رو برم یا نه؟!

خلاصه اون سال با سه تا از رفقا رفتیم پیاده روی و خدا شکر مشکلی هم برای راه رفتن نداشتم، اما...

اما از اون سال به بعد، ایام اربعین که می شد، اگه کسی می پرسید امسال می ری یا نه؟! حتی اگه همۀ کارهامم ردیف بود، می گفتم: تا خدا چی بخواد، هیچی معلوم نیست!

و واقعا هم هیچی معلوم نیست! اگه خدا نخواد، شما همۀ مقدمات رو هم به موقعش آماده کرده باشی، نمیشه! و اگه بخواد، شما هیچی هم که آماده نکرده باشی، همه چی خودش جور میشه...

از اون موقع با خودم می گفتم من تا پام به کربلا نرسه و تو جادۀ نجف کربلا نباشم، مطمئن نمیشم که امسال رفتنی ام...

 

خاطرۀ دوم: نماز صبح

 

شب اون طرف مرز بودیم!

(بماند که تو اون شلوغی مرز مهران که خیلیا می خواستن با زور رد بشن، چطوری تونستیم خودمون رو سالم از گیت ها عبور بدیم و با نشون دادن مدارک، بصورت قانونی وارد عراق بشیم)

ماشینای سواری و وَن و اتوبوسای زیادی بودن که زوّار رو سوار می کردن (البته نه مجانی).

مدام صدای «کِربِلا کِربِلا» و «نِجَف نِجَف» گفتن راننده ها به گوش می رسید و ما هم داشتیم می رفتیم تَه صف ماشینا که زودتر بتونیم حرکت کنیم.

خلاصه سوار یه اتوبوس شدیم و راه افتادیم.

اون موقع هنوز داعش تو عراق بود و شهری مثل سامرا تو خطر جدّی بود.

تو مسیر با خودم می گفتم «خدایا، اگه این راننده داعشی باشه و بندازه تو یکی از همین بیابونا و تو دل این تاریکی ما رو ببره تو دل داعشیا چی کار کنیم اون وقت؟!»؛ «هادی! آماده ای سرت رو بِبُرَّن؟!»...

نمیدونستم اگه گیر داعشیا بیفتم، واقعا چه عکس العملی از خودم نشون میدم؟! می تونم سربلند شهید بشم یا...

خلاصه با چند تا آیه و صلوات و دعا منم مثل خیلیای دیگه به خواب فرو رفتم...

 

وقتی از خواب بیدار شدم که رسیده بودیم نجف و اتوبوس داشت نگه میداشت و الحمدلله گیر داعشی ها نیفتادیم.

ولی نمیدونم چرا راننده برای نماز صبح نگه نداشته بود! که اگه نگه میداشت قطعا بیدار می شدیم.

نرم افزارِ «باد صبا» رو که از قبل به افق «نجف» تنظیم کرده بودم، نگاه کردم و چند دقیقه بیشتر به طلوع آفتاب نمونده بود. اصلا نفهمیدم چطوری وضو گرفتم و چه جوری نماز خوندم!!

خیلی حالم گرفته شد. با خودم می گفتم این همه راه برای یه سفر معنوی نیومدیم که نمازمون اینطوری بشه یا خدایی نخواسته قضا!!

تصمیم گرفتم هرجا خواستم برم، اول مطمئن بشم نمازم به مشکل بر نمی خوره، مخصوصا نماز صبح.

 

یادمه تو یه سفر دیگه، صبر کردم که اذون صبح رو بگن و نمازم رو بخونم و بعد سوار ماشین بشم. تو ماشین بودن کسایی که نماز نخونده بودن هر از چند گاهی به راننده می گفتن «الصلاة» و راننده هم می گفت که الان نگه میداره. اما وقتی نگهداشت که فکر کنم نماز اون بندگان خدا قضا شده بود!!

 

یکی از چیزهایی که خیلی باید مراقبش باشیم، مخصوصا تو این سفر مقدّس، حلال و حروم خداست! به هر حال زیارت با همۀ عظمتش، مستحبه و نماز و حق الناس واجب و اون کسائی که ما داریم به امید شفاعتشون این مسیر رو طی می کنیم گفتن که شفاعتشون شامل حال کسانی که نماز رو سبک بشمرن نمیشه! [1]

 

خاطرۀ سوم: قنطرة السلام!!

 

با اون سه تا رفیقم، تو شلوغی ظهر اربعین رسیدیم کربلا! هیچکدوممون تا حالا اربعین کربلا نیومده بودیم!

ازدحام جمعیت غیر قابل تصوّر بود!

تصمیم گرفتم از روبروی حرم حضرت ابالفضل العباس (علیه السلام) جلوتر نرم.

تو قسمت خاکی _ چمنی وسط بلوار نشستم و به بچه ها گفتم من هوای وسایلتونو دارم، اگه می خواین برین جلوتر و بعد بیاین همینجا.

همونجا زیارت اربعین و عاشورا و... رو خوندم و منتظر شدم تا بچه ها برگشتن.

نمیدونستیم چی کار کنیم؟ الان باید واستیم؟ خب کجا واستیم؟ بریم؟ خب کجا بریم؟...

یه چادر راهنمای زائر همونجا بود، گفتیم بریم بپرسیم کِی خلوت میشه که بتونیم بریم زیارت؟

بنده خدا بهمون گفت: امروز که می بینید اینقدر شلوغه، هنوز اربعین نیست! (یعنی بخاطر جریان رؤیت هلال ماه و اینا، تو عراق فردا روز اربعین اعلام شده ولذا) فردا از امروز خیلی شلوغ تره، شما همین امروز برگردین سمت مرز!

ازش پرسیدیم که چطوری بریم جایی که ماشینا هستن؟

به نقشۀ روی میزش اشاره کرد و گفت: شما الان اینجایین، باید برین اینجا که اسمش «قنطرة السلام»ه.

فاصله اش زیاد نبود، و با خودمون گفتیم نهایتا یک ساعت دیگه اونجاییم.

راه افتادیم که برگردیم.

به خاطر شلوغیِ خیابونای منتهی به حرم، ساعتها طول کشید که به اول خیابونی که گفته بود برسیم.

اونجا بود که کامیونهای پُرِ آدم رو می دیدیم که از ته خیابون میان و میرن.

گفتیم حتما ته همین خیابون ماشینا هستن.

وقتی به تهِش رسیدیم، دیدم از ته اون یکی خیابون دارن میان!

وقتی به تهِ اون یکی رسیدیم، دیدیم از تهِ یکی دیگه دارن میان!

و خلاصه هرچی می رفتیم به تهش نمی رسیدیم!!

ساعت 3 ظهر به قصد برگشت حرکت کرده بودیم و الان شب شده بود و اذون می گفتن.

نماز رو خوندیم و به راهمون ادامه دادیم.

جالب اینکه تو مسیر از بعضی نیروهای امنیتی عراقی که می پرسیدیم «قنطرة السلام» کجاست؟ همشون می گفتن «قریب، قریب» (یعنی نزدیکه)، ولی نمیدونم چرا نمی رسیدیم!

احتمالا با ماشین نزدیک بوده، ولی با پای پیاده نه!!

 

خلاصه، بعد از چند ساعت و بعد از طی کردن شاید 20 کیلومتر، رسیدیم به چندتا موکب! (راستی تو این مسیری که اومدیم، هیچ موکبی هم نبود که نفس تازه کنیم)؛ تصمیم بر این شد که شب رو همونجا بمونیم و فردا حرکت کنیم.

فردا صبح راحت ماشین گیرمون اومد و ما رو برد جایی که ماشینای زیادی بودن و مسافرا رو می بردن لب مرز.

نمیدونم همون «قنطرة السلام» بود یا جای دیگه!

 

سوار یه ماشین بزرگتر از نیسان شدیم که مثلا یه چادر هم رو سقفش کشیده بود!

کلی آدم چسبیده بودیم به همدیگه و از شدّت باد و سرما، هرچی داشتیمو کشیده بودیم رو خودمون...

 

بعد از چند ساعت حرکت، راننده یه جا نگهداشت و اومد پایین و با قسم حضرت عباس می گفت که چند دقیقه که پیاده همین جاده رو برین، اتوبوسا هستن و شما رو می برن لب مرز و از این جلوتر نمی تونم برم و...

 

بعضیا می خواستن پیاده بشن که بعضیای دیگه گفتن ما تا گِیتای مرز رو نبینیم از ماشین پیاده نمی شیم، و بقیه هم که دیدن اینطوریه، پیاده نشدن و اصرارها و قسم های راننده هم به جایی نرسید و دوباره سوار ماشین شد و گازش رو گرفت!

 

خلاصه اش اینکه، از اون موقعی که راننده گفت چند دقیقه که پیاده برین، می رسین به اتوبوسا، چند ساعتی با ماشین (اونم با اون سرعت بالایی که اون رانندگی می کرد) رفتیم تا به مرز رسیدیم!!!

نزدیک مرز که شدیم و سرعت ماشین هم که داشت کم می شد، یکی از جوونا کیفش رو برداشت و از عقب ماشین پرید پایین و رفت...

بدون اینکه پول راننده رو بده!!!

شاید رانندۀ بنده خدا، بخاطر مواجه شدن با یه همچین رفتارهایی بوده که می خواست ما رو وسط بیابون پیاده کنه؛ نمیدونم...

 

 

سفر اول با همۀ ماجراهاش تموم شد و با اینکه سخت گذشت، اما سال بعد که رسید، واقعا دلم نمیومد که اربعین کربلا نباشم.

جاذبۀ شخص سید الشهدا (علیه السلام)، مهربونیایی که آدم تو سفر می بینه، از خود گذشتگیهایی که مشاهده می کنه، حس و حال خوبی که همۀ زائرا دارن، شنیدن «هلا بزوّار ابوسجاد» و «هلا بیکم» گفتن موکب دارا، التماسشون برای رفتن به خونه هاشون، مداحی های عربی و فارسی که تو مسیر با هم قاطی می شن، تماشای جمعیت زیادی که هر سال از همۀ جای دنیا میان، چشیدن دوبارۀ طعم چای شیرین و سیاه عراقی و... ، همه و همه باعث میشه که اگه یه بار اربعین کربلا رفته باشی، دیگه به این سادگی ها از دستش ندی.

 

مهمتر از خاطرات:

 

حیفم اومد حالا که صحبت از اربعینه، این رو نگم: اگه فرصت کردین حتما مستند «من یک کاتولیک هستم» رو تماشا کنید. روایت یک مسیحی کاتولیک که مستند سازه و تو پیاده روی اربعین شرکت می کنه. روایت یه غیر مسلمون از اربعین، که اما حسین رو نمیشناسه، خیلی جالب و تأثیرگذاره.

 

از زیباترین قسمت های این مستند جایی هست که تو موکبی مهمونن و از صاحب اونجا (ابوفرات) می پرسن وقتی اربعین تموم بشه چه اتفاقی برای شما می افته؟ و ابوفرات که بغض گلوش رو فشار میده میگه: روز بعد از اربعین روز حزن ماست...، وقتی زائرین از ما جدا می شن اندوه و پریشونی وجودمون رو فرا میگیره...

حسی که به سراغ مسیحی داستان، موقع برگشتش از عراق هم دست میده...

 

مسیحی داستان، با دیدن اربعین میگه: «اونچه در اربعین دیدم، الگویی برای صلح نبود! بلکه الگویی برای «فرا صلح» بود! صلح یعنی کسی به دیگری ظلم نکنه، فراصلح یعنی نه تنها به کسی ظلم نکنی، بلکه به دیگری نیکی هم بکنی. در اربعین نه تنها مردم به هم ظلم نمی کنن، بلکه به هم خدمت می کنن، از پول و جونشون برای خدمت به هم مایه میذارن. قبل از اینکه کسی اعلام نیاز کنه، بقیه نیازش رو برآورده می کنن و این یعنی فراصلح... هیچ کس از کسی که بهش خوبی می کنه توقع جبران نداره بلکه همه برای «حسین» این کار رو می کنن...ما غرب زده شدیم... اربعین یک الگوی فرا صلحه که می تونه همه مشکلات، جنگها و منفعت طلبیها رو پایان بده...یک تجربۀ موفق، موفقیتی که هر سال داره بیشتر و بزرگتر میشه؛ اونجا کسی نگفت تو کاتولیکی و ما مسلمان؛ اربعین یک الگوی ضدّ نژاد پرستیه! یک مهربانی محض؛ باید به اصل خودمون برگردیم...به حسین، به مسیح!»

پیشنهاد می کنم تماشای این مستند زیبا و جذّاب رو از دست ندین.

 

بعدا نوشت:

یکی از شرایط شرکت در چالش «بهترین خاطره و نقل قول از پیاده روی اربعین حسینی»، گذاشتن عکس از سفر بود.

تو هیچ کدوم از پُست هایی که فرستادم عکس نذاشتم، لذا امیدی هم به برنده شدن نداشتم، امّا با رأی شما، پست «اولین اربعین»، تونست که برندۀ جایزۀ مردمی بشه [لینک].

 

#خاطره_کده

#چالش_کده

#پیشنهاد_کده

_________________________

[1] « لا تَنال‏ُ شَفاعَتُنا مَنِ استَخَفَّ بِالصَّلاة»، الوافی، ج20، ص 637.

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۹ ، ۱۰:۰۰
محمد هادی بیات
محمدهادی بیات