محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۰ ق.ظ

وسط فیلم «چ»

داشتیم فیلم «چ» رو نگاه می کردیم.

خواهر زادم چند دقیقه بود هی سوال میکرد؛

_دایی اینا چرا می جنگن؟

+چون اونا حمله کردن.

_چرا اونا حمله کردن؟

+چون آدمای بدین.

_چرا آدمای بدین؟

...

با خودم گفتم باید یه چیزی بگم که نتونه تکرارش کنه.

+چون اجتماع نقیضین محاله!!

طفلی یِ سری تکون داد و یِ «آهان» گفت و تا آخر فیلم دیگه هیچی نپرسید.

 

پ.ن: هی سوال می کرد، خواهرشم کلافه شده بود و میگفت بذار فیلممونو ببینیم، اینقد از دایی سوال نکن!

من هم می خواستم که دعواش نکنم بخاطر سوال، هم می خواستم یه جوری دیگه ادامه نده. این شد که...

چ

#خاطره_کده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۹
محمد هادی بیات

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
محمد هادی بیات