محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۴۴ ب.ظ

مبارزه با نفس کوچیک

🔸 میخوای بعد از زیارت بریم یه جا شام بخوریم؟
🔹 امممم؛ نه، لازم نیست!

... داشتم به یه گزینه دیگه فکر می کردم که یه آقایی گفت:
🔻«آقا ببخشید!»

 

برگشتم سمتش.
(یه لحظه فکر کردم شاید زائری هســـت که میخواد آدرس بپرسه. یا شایدم نیازمنده و کمک میخواد)
امّا...

دوتا کاغذ از جیبش در آورد و بهـــم داد و در حالیـکه به رواق حضرت زهرا (سلام الله علیها) اشاره میکرد گفت:
یه مجلس مختصر روضه است و بعدشم شام مهمان حضرتید.

 

چی از این بهتر؟☺️
ازش تشکر کردیم و رفتیم به امام رضا (علیه السلام) هم عرض ادب کردیم و رفتیم رواق...

 

شب هفت صفر.
به روایتی شهادت امام حسن
مجتبی (علیه السلام).
روضه سمت خیلی جاها رفت...
و خدا رو شکر مجلس خوبی شد.

 

بعدشم مهمان سفرۀ امام مجتبی و حضرت رضا (علیهما السلام) شدیم و یه شب به یادموندنی رقم خورد...😊

 

🤕نزدیک بود به خاطر سردرد مختصری که داشتم، حـــــرم نریم و اگه نمی رفتیم بدون اینکه بفهمیم، یه چیز خـــــــــوب رو از دست داده بودیم ❌

 

به این فکر می کردم که گاهی وقتا کافیه یه مبارزه با نفــــــــس کوچیک انجام بدیم، تا به یه ســـری چیزا که دوستشون داریم برسیم 🌱

گاهی لازمه به خودمون بگیم:
🔻ساکت باش و انجامش بده!

 

من سردردم یادم رفت؛ اما امشب برام خاطره انگیز شد.

اون چیزی که اسمـــش رو گذاشتیم «مـبارزه»، سختیش یادمون میره و شیرینیِ چیزی که بهش رسیدیم زیر
زبونمون می مونه!
تازه سختی همون مبارزه هم برامون لذّت بخش خواهد شد...

#خاطره_کده

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲/۰۶/۰۱
محمد هادی بیات

بهرین مطالب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
محمد هادی بیات