محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

چهارشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ ب.ظ

آب کوچولو

آب رفته بود و حسینِ یک سال و نه ماهه تشنه اش بود.

هی با بهانه و گریه و می گفت: آب کوچولو؛ آب کوچولو...

باباش شیر آبو باز می کرد و می گفت: نِگا، آب قطعه...

اونم اصلا نمی فهمید و با گریۀ شدید تر هِی می گفت: آب کوچولو...

سماور آبجوش داشت؛

براش ریختن تو استکان و گذاشتن که خنک بشه.

باباش بغلش کرد و راهش برد و می گفت الآن آب خنک میشه...

امّا گریه و آب کوچولو گفتن همچنان ادامه داشت...

...

صلّی الله علیک یا أبا عبد الله...

#خاطره_کده

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۰۹
محمد هادی بیات

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
محمد هادی بیات