چهارشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ ب.ظ
آب کوچولو
آب رفته بود و حسینِ یک سال و نه ماهه تشنه اش بود.
هی با بهانه و گریه و می گفت: آب کوچولو؛ آب کوچولو...
باباش شیر آبو باز می کرد و می گفت: نِگا، آب قطعه...
اونم اصلا نمی فهمید و با گریۀ شدید تر هِی می گفت: آب کوچولو...
سماور آبجوش داشت؛
براش ریختن تو استکان و گذاشتن که خنک بشه.
باباش بغلش کرد و راهش برد و می گفت الآن آب خنک میشه...
امّا گریه و آب کوچولو گفتن همچنان ادامه داشت...
...
صلّی الله علیک یا أبا عبد الله...
#خاطره_کده
۰۱/۰۶/۰۹