محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۶ ب.ظ

دفترچۀ فراموش شده

سالها پیش یه عادت خوبی داشتم، 

همه چیو می نوشتم،

درد دل هام رو می نوشتم، 

از خودم ناراحت بودم می نوشتم،

برنامه ها رو می نوشتم،

آرزوهامو می نوشتم،

با خدا توش حرف می زدم،

خودمو دعوا می کردم،

و...

چند وقت پیش موقع مرتب کردن کتابهام، ناخواسته چشمم به یکی از همون دفترا افتاد،

برداشتمش،

ورق زدم،

چند صفحه ای ازش خوندم، 

حسی توأم از خوبی و نگرانی بهم دست داد،

مخلوطی از بیم و امید، 

برام خیلی جالب بود،

 

 

خیلی جالب بود که بعضی از چیزهایی که یِ روز خیلی اذیتم می کرد و نقطۀ ضعفم بود، حل شده بود.

بعضی از کارهایی که ناراحت بودم که چرا نتونستم انجامشون بدم، به سرانجام رسیده بودن.

...

و این خیلی خوشحالم کرد.

 

در کنارش بعضی موارد هم بود که هنوز حل نشده باقی مونده بود و این نشون می داد که تو این زمینه هنوز دارم درجا می زنم،

پس باید بیشتر روش کار کنم.

 

خلاصه اینکه نوشتن و مراجعه بهش خیلی می تونه کمک حال آدم باشه.

آدم رو عمیقا به فکر فرو می بره.

می تونه بفهمه که تغییر کرده یا نه؟!

می تونه مایۀ امیدواری و حرکت و پویایی آدم باشه.

 

تجربش ارزشش رو داره...

#خاطره_کده

#پیشنهاد_کده

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۸
محمد هادی بیات

بهترین مطالب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
محمد هادی بیات