محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۲ ب.ظ

می فهمی دخترم؟

ـ بیست سال قبل توی یه کنفرانس یه سخنرانی داشتم. اون روز، بعد از تموم شدن حرفای من، حضّار همین قدر با شور و حرارت برای من دست زدن و تشویق کردن...

ـ خیلی خوبه.

ـ امّا اون روز من دقیقا برعکسِ حرفایی رو که امروز «هروه» زد ثابت کرده بودم...

ـ ...

ـ بیست سال با تئوریام کنفرانس دادم و برام دست زدن... و امروز هروه خلاف اون حرفا رو ثابت می کنه و براش همون قدر دست می زنن...

ـ ...

ـ «حضّار» کارشون دست زدنه... این تویی که باید بدون زندگیت رو داری وقف چی می کنی...

ـ ...

ـ می فهمی دخترم؟... این مهم ترین درس زندگی من بود.

ـ ...

برشی از کتاب «خاطرات سفیر»، ص162

وبلاگ نوشته های جذّاب یه دانشجوی فرنگ رفته.

خوندن این کتاب رو به همۀ نوجَوون ها و جَوون های مملکتم پیشنهاد می کنم، مخصوصا «دخترخانم ها».

فوائد خوندن این کتاب واقعا یکی دوتا نیست. خودتون بخونید، متوجّه می شین :)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۱۹
محمد هادی بیات

بهترین مطالب

نظرات (۲)

کتاب خیلی خوبیه

۱۹ آذر ۰۱ ، ۲۳:۲۱ زری シ‌‌‌

یادش به خیر :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
محمد هادی بیات