می فهمی دخترم؟
ـ بیست سال قبل توی یه کنفرانس یه سخنرانی داشتم. اون روز، بعد از تموم شدن حرفای من، حضّار همین قدر با شور و حرارت برای من دست زدن و تشویق کردن...
ـ خیلی خوبه.
ـ امّا اون روز من دقیقا برعکسِ حرفایی رو که امروز «هروه» زد ثابت کرده بودم...
ـ ...
ـ بیست سال با تئوریام کنفرانس دادم و برام دست زدن... و امروز هروه خلاف اون حرفا رو ثابت می کنه و براش همون قدر دست می زنن...
ـ ...
ـ «حضّار» کارشون دست زدنه... این تویی که باید بدون زندگیت رو داری وقف چی می کنی...
ـ ...
ـ می فهمی دخترم؟... این مهم ترین درس زندگی من بود.
ـ ...
برشی از کتاب «خاطرات سفیر»، ص162
وبلاگ نوشته های جذّاب یه دانشجوی فرنگ رفته.
خوندن این کتاب رو به همۀ نوجَوون ها و جَوون های مملکتم پیشنهاد می کنم، مخصوصا «دخترخانم ها».
فوائد خوندن این کتاب واقعا یکی دوتا نیست. خودتون بخونید، متوجّه می شین :)
کتاب خیلی خوبیه