محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۳:۱۸ ب.ظ

فصل های دوست داشتنی

تو خیابون وایستاده بودم؛

درختچه ای در نزدیکیم، بد جوری به خودش می لرزید!

نه تنها برگهاش در حال ریختن بود، بلکه شاخه های ریزش هم به زمین می افتاد!

تند و تند!

اینجوری اش رو ندیده بودم.

انگار که یکدفعه سردش شده باشه و...

 

پاییز و زمستون عجب فصلهای عجیب و دوست داشتنی ای هستن.

خیلی زود شب میشه و دیر صبح.

به قول بنده خدا: الآن یه جوریه که 10 شب وقتی به ساعت نگاه می کنی هنوز 7 شبه :)

شبم که مایۀ آرامشه!

...

 

لحظات احتضار طبیعت و جون دادنش رو به چشم میشه دید و بخوای و نخوای یاد «مرگ» هم میفتی.

هوا هم که گرفتگی خاصّ خودش رو داره.

 

اگه کسی شب زود خوابیده باشه، نمی تونه اصلا سحر پا نشه!

اگه کسی هم دیر خوابیده باشه، راحت می تونه نماز صبحش رو داخل وقت بخونه!

این ایّام قضا کردن نماز صبح خودش هنری لازم داره!

 

خانم های شل حجاب و بد حجاب هم از زور سرما هم که شده یه مقدار بیشتر خودشون رو می پوشونن و به امنیت روانی جامعه آسیب کمتری وارد می کنن. خدا خیرشون بده.

 

کلاّ پاییز و زمستون، چند هیچ از بهار و تابستون جلو اَن :)

 

#دل_کده

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۱۳
محمد هادی بیات

نظرات (۱)

اگه نرفته بود 

پاییز از اینم که هست قشنگ تر بود🎠👑🍁🍂

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
محمد هادی بیات