محمد هادی بیات

بی دستِ کربلا، دستِ مرا بگیر...

۶۲ مطلب با موضوع «حدیث کده» ثبت شده است

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۹ ب.ظ

یکی یدونۀ دنیا!

پدر و مادرایی که خدا بهشون لطف کرده و چند تا بچه بهشون داده، طبیعتا محبتشون بین بچه ها تقسیم میشه (که باید هم بشه).

اما پدر و مادریایی که از دار دنیا، خدا فقط یدونه بچه بهشون داده، همۀ توجه و محبتشون به همون بچشون معطوف میشه (که باید هم بشه).

کُلّا، وقتی آدم از یه چیز، فقط یدونه داره، بیشتر هواشو داره، حالا هرچی می خواد باشه باشه...

 

یه چیزی تو این عالَم هست که ما فقط یه دونه ازش داریم و زمین بریم و هوا بریم، دوتا نمیشه!!

اونم «امام زمانه»!

فقط یه دونه امام حَیّ و حاضر داریم که قراره ظهور کنه!

فقط یه دونه امام داریم که مال زمان و عصر ماست!!

فقط یه دونه امام داریم که روز قیامت در موردش از ما بصورت ویژه سوال میشه که در حقش چه کردین؟ چون تو زمان شما و مالِ شما بوده و شما نسبت به او مسئولیّت ویژه داشتین!

 

انصافا چی کار کردیم؟!

 

در روایتی از حضرت صادق (علیه السلام)، در مورد امام زمان ما اومده:

«لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ‏ أَیَّامَ‏ حَیَاتِی‏»[1]:

اگر قائم (علیه السلام) رو درک می کردم، حتما تمام عمرم، خادمی اش رو می کردم!

 

خدایا بهمون توفیق بده که چه در زمان غیبت و چه در زمان ظهور، عمرمون صرف راه تنها امام زمانمون بشه...

خدایا نذار مصداقِ شعر این شاعر بشیم:

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر                دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

 

#حدیث_کده

_____________________

[1] الغیبة نعمانی، ص 245.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۳:۵۹
محمد هادی بیات
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۰ ق.ظ

راز طی کردن رَهِ صد ساله در یک شب!!

در ایام هفتۀ دفاع مقدسیم.

هم سن و سالهای من جنگ رو ندیدن و فقط از اونایی که بودن شنیدن و تو کتابا خوندن و تو فیلما و مستندا دیدن.

چیزی که توی جنگ خیلی توجه آدم رو به خودش جلب می کنه، «رُشد» رزمنده هاست.

یعنی راهی که (تو امور معنوی) «صد سال» طی کردنش طول میکشه، رزمنده ها تو «یک شب»، (شب عملیّات) طی می کردن.

اونقدر بعضی از این بچه ها بالا می رفتن که علمای سالخورده که عمرشون رو تو راه خدا و پیغمبر صرف کرده بودن، می رفتن جبهه که از معنویّت بچه ها استفاده کنن!

راز این پیشرفت تو جبهه چی بود؟

میشه همون حالت رو ما الان داشته باشیم؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۰:۳۰
محمد هادی بیات
شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۳۴ ق.ظ

محبّت قطره چکونی!

بعضیا خیلی اهل حرف زدن و شوخی و خنده و اینا هستن و کلّا تو جمع همش صحبت می کنن و ممکنه از صد در صد حرفای (مثلا خنده دارشون) فقط 30 درصدش واقعا خنده دار باشه.

بعضیا هم هستن که کم حرفن و خیلی هم اهل شوخی و خنده نیستن.

این دستۀ دوم چون آدم ازشون توقع شوخی نداره، وقتی یه شوخی به مزّه هم که می کنن به دل آدم میشینه و ما رو خوشحال می کنه و...

میشه اسم این روش رو گذاشت «شوخی قطره چکونی»! یعنی آدم بنا رو بذاره بر کم حرفی و کم شوخی کردن، تا همون مواقعی کمی که شوخی می کنه دلنشین باشه.

 

بصورت کلی «رفتار قطره چکونی»، بعضی جاها، هم خیلی خوب جواب می ده و هم اساسا پسندیده است؛ مثل همین حرّاف نبودن!

اما بعضی جا ها هم اصلا خوب نیست؛

مثلا، «محبّت قطره چکونی» تو زندگی (مخصوصا زندگی مشترک) اصلا درست نیست.

اینکه کسی فکر کنه که نباید خیلی به همسرم محبّت کنم که هم قدر محبّتهای منو بدونه و هم پُر رو نشه و توقعش بالا نره اصلا صحیح نیست.

 

از پیامبر مهربانیها روایت شده: « کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاء»[1]:

هر چه ایمان بنده زیاد شود، محبتش به زنان (همسران) نیز زیاد می شود.

 

حضرت آقا می فرمایند:

«زن و شوهر هرچه بیشتر به هم محبّت کنند، زیادی نیست. آن جایی که محبت هرچه زیاد شود، ایرادی ندارد، محبّت زن و شوهر است. هر چه به هم محبت کنید خوب است و خود محبّت هم اعتماد می­ آورد.

این محبّت زن و شوهر هم جزء محبّتهای خدایی است. این از آن محبتهای خوب است. هرچه بیشتر شود بهتر است» [2]

#خانواده_کده

#حدیث_کده

______________________

[1]: الجعفریات، محمد بن اشعث (قرن4)، ص 90.

[2]: مطلع عشق، ص97.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۰۶:۳۴
محمد هادی بیات

تو یه مستندی که راجع به یه «کمپ ترک اعتیاد» بود، معتادی رو نشون می­داد که قراره ترک کنه.

در لحظۀ اول ورودش به کمپ ازش امضا و اثر انگشت می خواستن بگیرن،

بهش گفتن: ببین! قراره اینجا کلّی سختی بکشی، اگر مَردِشی انگشت بزن. چند هفته نه گوشی داری نه مواد نه هیچی...

قبول کرد و انگشت زد...

 

تو حال ترک کردن که بود خیلی درد می کشید، عرق می کرد، تب می کرد حتی چند بار تشنج کرد! مدام آب یخ روش می ریختن و خلاصه دو هفته به همین منوال رفت تا کم کم به حالت طبیعی برگشت.

البته کسی هم بود که کم آورد و انصراف داد و از کمپ رفت...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۶:۴۰
محمد هادی بیات
جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۳۱ ق.ظ

حداقل حضور قلب در نماز!

هرکاری یه حداقلی داره و یه حداکثری.

حضور قلب در نماز هم یه حداقلی داره و یه حداکثری.

حداکثرش اینه که از لحظۀ وضو گرفتن برای نماز دلمون مشغول خدا باشه تا بعد از نماز که داریم تعقیبات رو می خونیم؛

و حداقلش اینه که لحظۀ شروع نماز، یعنی اون موقعی که می خوایم «تکبیرة الاحرام» رو بگیم، واقعا دلمون مشغول غیر خدا نباشه!

اگه هرجای نماز حضور قلب نداریم، لا اقل لحظۀ شروعش رو با حضور قلب شروع کنیم.

 

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده: «فَإِذَا کَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ مَا بَیْنَ السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ الثَّرَى دُونَ کِبْرِیَائِهِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى إِذَا اطَّلَعَ عَلَى قَلْبِ الْعَبْدِ وَ هُوَ یُکَبِّرُ وَ فِی قَلْبِهِ عَارِضٌ عَنْ حَقِیقَةِ تَکْبِیرِهِ قَالَ یَا کَاذِبُ‏ أَ تَخْدَعُنِی‏ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَحْرِمَنَّکَ حَلَاوَةَ ذِکْرِی وَ لَأَحْجُبَنَّکَ عَنْ قُرْبِی وَ الْمُسَارَّةِ بِمُنَاجَاتِی‏» [1]:

زمانیکه تکبیر گفتی، هرآنچه در آسمانها و زمین هاست را در مقابل عظمت خداوند متعال کوچک بشمار؛ پس همانا اگر بنده تکبیر بگوید، در حالیکه در قلبش به حقیقت تکبیر توجهی ندارد، خداوند متعال در مقابل تکبیرش گوید: ای دروغگو! آیا مرا فریب می دهی؟! به عزّت و جلالم سوگند که قطعا تو را از چشیدن لذت ذکر خود و از رسیدن به قرب خودم  و از سرور مناجات با خود محروم می کنم!

#حدیث_کده

_____________________________

[1] مصباح الشریعه (منسوب به امام صادق علیه السلام)، ص106، بحار الانوار، ج81، ص 230.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۶:۳۱
محمد هادی بیات
دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۵۹ ب.ظ

بعدش چی؟

روایتهای اخلاقی بسیار زیادی از اهلبیت (علیهم السلام) به ما رسیده،

اما یه روایت هست که وقتی فکر می کنم، می بینم اگه فقط و فقط و فقط همین یدونه روایت به ما رسیده بود و ما جدّا بهش عمل می کردیم، دنیا و آخرتمون آبادِ آبادِ آباد بود.

 

ماجرا از این قراره که یه آقایی میاد خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و میگه:

«یَا رَسُولَ اللَّهِ! أَوْصِنِی‏»: ای رسول خدا! توصیه ای بفرمایید.

حضرت سؤال می پرسن که:« فَهَلْ أَنْتَ مُسْتَوْص‏ٍ إِنْ أَنَا أَوْصَیْتُک‏؟»: شما عمل می کنی اگه من توصیه کنم؟

(حضرت این سوال رو سه مرتبه می پرسن و هربار اون آقا جواب می ده: «نَعَمْ یَا رَسُولَ اللَّه‏»: بله، ای رسول خدا).

حضرت می فرمایند: « فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ‏ هَمَمْتَ‏ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَه‏»: پس همانا من به تو توصیه می کنم که هرگاه تصمیم به انجام کاری گرفتی، به عاقبتش فکر کن؛

«فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِه‏»: اگر انجام اون کار موجب رشد تو بود، انجامش بده؛

« وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْه‏»: و اگه  اینطور نبود، صرف نظر کن [1].

 

خلاصه اینکه قبل هر کاری از خودت بپرس: «بعدِش چی؟»، اگه دیدی بعدش خوبه، بسم الله، و اگه دیدی خوب نیست صدق الله.

اگه ما فقط قبل حرف زدنامون فکر می کردیم، خیلی از مشکلاتی که داریم اصلا پیش نمیومد.

 

همین الان تصمیم بگیریم که با «تفکر» زندگی کنیم.

خواهیم دید که خیلی حرفهارو نمی زنیم و خیلی کارها رو نمی کنیم، و چقدر زندگی برامون لذت بخش میشه.

#حدیث_کده

___________________

[1] اصول کافی، کلینی (قرن 3)، ج 8، ص 150.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۵۹
محمد هادی بیات
شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۳۰ ق.ظ

گرفتی؟ گرفتم!

یکی از اساتیدمون تعریف می کردن که:

«اوایل دوران طلبگی بود. یه شب بدون اینکه برنامه ریزی قبلی داشته باشم، بدون اینکه ساعت کوک کرده باشم، سحر از خواب بیدار شدم و حال عجیبی داشتم. انگار دلم می خواست نماز شب بخونم. یه نماز شبی خوندم که تا اون موقع سابقه نداشت. خودمم تعجب کرده بودم که امشب من چِم شده!؟!

فردا دوباره همین اتفاق افتاد. پس فردا هم همینطور و من یقین داشتم یه اتفاقی افتاده و الاّ من آدمی نبودم که بتونم اینطوری برای نماز شب پاشَم و اینقدر با سوز و اشک و حال نماز بخونم.

گذشت؛ چند وقت بعد یکی از اساتیدم رو دیدم و ایشون گفتن فلانی سه روز رفته بودم کربلا، زیر قبّۀ امام حسین (علیه السلام) برات دعا کردم، گرفتی؟ گفتم آره، گرفتم!»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۰۵:۳۰
محمد هادی بیات
شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۳۶ ب.ظ

بسیار جدید، فوق العاده تکراری!!

فرض کنید شما 20 تا لباس همرنگ و همجنس داشته باشید و هر روز هم یکی رو بپوشین،

آیا اطرافیان متوجه تغییری در شما میشن؟

قطعا نه!

اما شما واقعا هر روز دارین یه تیپ جدید می زنید!!

 

خیلی چیزها تو زندگی ما هست که مثل همین لباسهای همرنگِ جدید می مونن.

که چون ظاهرشون مثل همه، ما متوجه تغییر اونها نمیشیم، و این خیلی به ضرر ماست.

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۳۶
محمد هادی بیات
پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۴ ب.ظ

رفقای سه گانه

خوبه وقتی روایتی به گوشمون خورد که مثلا می گفت مردم سه دسته اند، فلان و فلان و فلان؛ بجای اینکه تو دور و بَری هامون بگردیم ببینیم اونا جزء کدوم دسته اند، به خودمون نگاه کنیم ببینیم خودمون چطوری هستیم.

 

از شما دوست عزیز دعوت می کنم که با این زاویۀ دید، این روایت شریفه رو ملاحظه بفرمایید:

 

از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل شده: 

 

«الْإِخْوَانُ‏ ثَلَاثَةٌ:

فَوَاحِدٌ کَالْغِذَاءِ الَّذِی یُحْتَاجُ إِلَیْهِ کُلَّ وَقْتٍ، فَهُوَ الْعَاقِلُ؛

وَ الثَّانِی فِی مَعْنَى الدَّاءِ وَ هُوَ الْأَحْمَقُ؛

وَ الثَّالِثُ فِی مَعْنَى الدَّوَاءِ فَهُوَ اللَّبِیب‏» [1].

 

برادران سه گروه اند: 

دسته اى از آنان مانند غذایند که همیشه بدان نیاز است و آن خردمند است.

دسته دوم مانند بیمارى و آفت است و آن احمق است.

دستۀ سوم مانند داروست و آن حکیم است.

 

ما برای رفیقامون جزء کدوم دسته ایم؟

#حدیث_کده

_______________________________

[1] تحف العقول، حرّانی (قرن 4)، ص 323

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۴
محمد هادی بیات
دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۶ ب.ظ

مؤمن و منافق سر سفره!!

وقتی اسم نفاق و منافق میاد، یاد سازمان «مجاهدین خلق» می افتیم و فکر می کنیم ما فرسنگ ها با نفاق فاصله داریم، در حالیکه شائبه هایی از نفاق می تونه تو وجودمون باشه، بدون اینکه حتی روحمون هم خبر داشته باشه!!

بذارین یه مثال بزنم:

پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «الْمُؤْمِنُ‏ یَأْکُلُ‏ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ‏ وَ الْمُنَافِقُ یَأْکُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ» [1]: 

مؤمن به میل و رغبت خانواده اش غذا می خورد اما منافق خانواده اش به میل و رغبت او!!

 

غذا خوردن فقط یِ مورده، یِ نمونه است، غرض اینه که مؤمن نظر خانواده اش براش خیلی مهمه و حتی به نظر خودش مقدمه.

تا وقتی تک و تنهایی، خب خودتی و خودت، اما وقتی شدی یِ خانواده، وقتی پای همسر و فرزند به زندگیت باز شده، دیگه تَکرَوی معنا نداره.

 

نفاق مثل ایمان درجات داره، اینم یکی از درجات نفاقه.

ببین تا حالا چقدر بخاطر میل و رغبت خانواده ات، با مهربونی و بدون منّت و بدون اخم و تَخم و امّا و اگر، از تمایلات خودت چشم پوشی کردی؟

 

چند بار خواستی اخبار نگاه کنی، بچَت خواسته کارتون ببینه، راحت کانال رو عوض کردی؟

نمونه هاش تو زندگی خیلی زیاده...

 

فکر کنید اگه همۀ اهل خونه تصمیم داشته باشن به این روایت عمل کنن، چه بهشتی میشه اون خونه و چه عشق و محبتی حاکم میشه.

#حدیث_کده

________________________________________

[1] اصول کافی، کلینی (قرن 3)، چاپ اسلامیه، ج4، ص12.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۶
محمد هادی بیات
يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۴ ب.ظ

قدرت معنویّت

[تو مطلب قبلی (نینجاهای امام زمان) خاطره ای از دوران رزمی کار کردنم نوشتم و اینکه لازم نبوده به عنوان یِ طلبه، بصورت حرفه ای دنبال ورزش باشم که ممکنه برای بعضی ها سوال شده باشه چرا؟! که الان بهش می پردازم]

 

هممون ماجرای جنگ خیبر و کندن درِ قلعه توسط امیرالمومنین (علیه السلام) رو شنیدیم، اما نکته ای که ممکنه کمتر شنیده باشیم، فرمایشی از خود حضرت در توصیف این حرکت خارق العاده است.


امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: 

آن نیرو و توانی که با آن درِ قلعۀ خیبر را از جا کندم و به اندازۀ چهل ذراع به پشت سر خود انداختم، نیروی بدنی در اثر خوردن غذا نبود. آن نیرو از قدرت ملکوتی و تأییدات الهی بود و از جانی نشئت می گرفت که با نور خدا روشن شده بود...

«...ما قَلَعتُها بِقُوَّةٍ بَشَرِیَةٍ وَ لکِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ إلهِیَةٍ و نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَةٍ رَضِیَةٍ...» [1]

 

و اساسا آیا چنین نیرویی با نان جویی که امیرالمومنین (علیه السلام) تناول می کردن مگه به دست میاد؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۲۴
محمد هادی بیات
يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۵ ب.ظ

پاش واستا! کوتاه نیا!

نه که فکر کنی خدا بخیله ها، نه!

نه که فکر کنی نمی خواد بهت بده ها، نه!

تو بنده ای و اون خداست، رسم بندگی التماس کردنه.

 

باید یِ عمر سر بعضی تمنّاها و آرزوهات با خدا مناجات کنی؛ دعا کنی، تا نشون بدی که واقعا طالبشی!

وقتی اصرار نداشته باشی، یعنی الکی میگی، اگه نشدم نشده، خیلی برات مهم نیست.

 

داداشی که آرزوی شهادت داری، باید پای خواستنش از خدا بسوزی،

نه اینکه گاهی،

هر از گاهی،

فقط لق لقۀ زبونت باشه.

 

امام سجاد (علیه السلام) به خداوند متعال عرضه می دارند: «إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی‏ طَلَبِهَا مِنْک‏»:

خدایا! من گمان نمی کنم که تو دست رد به سینۀ من بزنی در حاجتی که عمرم را در طلب آن از تو فنا کردم. (یعنی یِ عمر پاش واستادم. کوتاه نیومدم)

 

یاد سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی عزیز افتادم که یک عمر پای خواستن شهادت از خدا ایستاد و التماس کرد، تا آخرش به اونچه که می خواست رسید؛ چه خوب هم رسید.

 
 

#حدیث_کده

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۵
محمد هادی بیات
محمد هادی بیات